بخونید

#بخونید
•*• به دنبال چادر •*•

*****************************************


به دنبال چادرش میگشتم ، این اتاق ، ﺗﻮی کُمُد ، روی تخت ...
بهم گفت ، دنبال چی میگردی؟ چادرت؟! کجا میخواهی بری؟ درجوابش گفتم : سر خیابان تا جزوه تورو فتوکپی بزنم ... با لبخندی گفت : چندقدم که بیشتر نیست چادر نمیخواد که ...!
به یاد پوشش خودش افتادم و گفتم : چطور تو برای رفتن بیرون در همین مسیر آرایش میکنی ...؟! اتفاقاً این هم چند قدم که بیشتر نیست ...!!!
گفت با یک گل بهار نمیشود... بنظرت با محجبه بودن جامعه از فساد ایمن میشود؟
بنظرم وقتی این همه بی حجاب تر از من و تو هستن، حجاب داشتن من وتو فایده ﺩﺍﺭﺩ؟
اگر قرار باشه که کسی از بی حجابی من منحرف شود و به گناه بیوفتد ، به فرض که من رعایت کنم، اینقدر بی حجاب هست که بقیه به گناه بیاندازند...!
پس برای جامعه فرقی نمیکنه که من بی حجاب باشم و یا با حجاب ...
بلافاصله یه داستان جالب بنظرم رسید ، که برایش تعریف کردم ....
گنجشکی با تمام توان به آتشی با عجله نزدیک میشد و برمیگشت ... ازش پرسیدن چه میکنی؟ گفت: در این نزدیکی چشمه آبی هست ، نوک خود را پر از آب میکنم و روی آتش میریزم ...
گفتند: حجم آتش در مقابل آبی که تو میاوری زیاد است... و عملاً بی فایده هستش ...!!!
گنجشک گفت: شاید نتوانم آتش رو خاموش کنم ، اما آن هنگام که از من پرسیده شود ... دوستت آن زمان که در آتش میسوخت تو چکار کردی...؟
پاسخ میدهم ...: هرآنچه از من بر می آمد، انجام دادم...
و این پاسخی است که در روز قیامت به خداوند خواهم داد ... دیگر قانع شد و با هم به دنبال چادر گشتیم ...

••••••••••••••••••••••••••••••••