و دست مادر و طفلش بـه دست یکدیگر
و دست مادر و طفلش بـه دست یکدیگر
درست مـعـنی یک روح در دو تا پیکر
به سوی خانه روان توی کوچه ای خلوت
رسیــد فـاجـعه از روبرو ,
ولی بدتر....
نـگاه کـرد به جز طفل و مادری تنها
کـسی نـبـود،
خـدا را نـدید بـالاسر
جـلـوتــر آمـد و دستـی پلید بالا رفت
چـه شـد که کودک او داد زد:
خدا !
مادر....
مـیـان کـوچه و پـیـش نگاه فرزندش
همینکه سخت زمین خورد گفت:
یا حیدر
سـیـــاه شـد همه جا،
راه خانه را گم کرد
صـدای غم زده ای گفت : مادر! از این وَر
رسیــد خـسته و خاکی به خانه،
اما شاد ,
کـه تـوی کـوچـه نیفتاد چادرش از سر
#یا_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#علی_اصغر_ذاکری
درست مـعـنی یک روح در دو تا پیکر
به سوی خانه روان توی کوچه ای خلوت
رسیــد فـاجـعه از روبرو ,
ولی بدتر....
نـگاه کـرد به جز طفل و مادری تنها
کـسی نـبـود،
خـدا را نـدید بـالاسر
جـلـوتــر آمـد و دستـی پلید بالا رفت
چـه شـد که کودک او داد زد:
خدا !
مادر....
مـیـان کـوچه و پـیـش نگاه فرزندش
همینکه سخت زمین خورد گفت:
یا حیدر
سـیـــاه شـد همه جا،
راه خانه را گم کرد
صـدای غم زده ای گفت : مادر! از این وَر
رسیــد خـسته و خاکی به خانه،
اما شاد ,
کـه تـوی کـوچـه نیفتاد چادرش از سر
#یا_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#علی_اصغر_ذاکری
۱.۵k
۱۴ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.