عاشقنامدارگلنوروز
#عاشق_نامدار_گل_نوروز
پدر این بار مهران پسر مهراسب را میفرستد. چون فکر میکند سخن و موعظه او به عنوان همسن و سال در نوروز کارگر خواهد شد. مهران به سراغ شاهزاده نوروز میرود و شروع به موعظه و ملامت نوروز میکند و از او میخواهد که از این سفر صرف نظر کند. در اینجا مهران یک حکایت برای تمثیل میآورد و داستان «مهر و مهربان» را تعریف میکند که سرانجام تلخی دارد. منظور او از این تمثیل مردد کردن نوروز است که سخن مهران هم اثر نمیکند و برمیگردد و عذرخواهی میکند.
او افزود: از اینجا به بعد نوروز قصد دارد، پنهانی باغ و بوستان پدر را ترک کند و برود. بهانهای میتراشد و میگوید قصد دارم با دوستان و یارانم به ملاقات عارف و پیری به بیرون از شهر بروم. پدر با اینکه ذهنش مشوش است، با این حال، قبول میکند که پسر برود. نوروز و یاران و نزدیکان خود حرکت میکنند و در جایی در مسیر اتراق میکنند. زمانی که افراد خواب هستند نوروز آنها را رها میکند و عازم روم میشود. یاران هم چند منزلی به دنبال او میروند ولی ناامید به سمت پیروز برمیگردند.
نوروز که به نزدیکیهای سرزمین روم رسیده است و اینجا اولین حادثه و جنگ و بحران زندگی نوروز و بحران داستان هم شروع میشود. آن هم این است که نوروز در سرحد روم به شخصی به نام شروین میرسد و با او میجنگد. البته نوروز با دو نفر از افرادی که جنگ میکند، مثل نوروز عاشقپیشه هستند، به همین خاطر، عشق جنگ آنها را به سرانجام خوش و صلح تبدیل میکند
نوروز با راهزنانی روبهرو میشود که همسر دایه گل را به اسارت گرفتهاند. دزدان را از پای در میآورد و همسر دایه گل را نجات میدهد و به طرف قصر قیصر میآید. نوروز با یک اژدها روبهرو میشود. نگهبان به او هشدار میدهد که به سمت آن نرود. همان اژدهایی که جهانافروز کشمیری گفته بود، کسی که این اژدها را بکشد، میتواند همسر دختر قیصر روم شود. او اژدها را میکشد و به قصر قیصر میرسد. در قصر با فردی به نام «شبلی زنگی» مجبور به کشتی میشود و او را هم شکست میدهد و پیروز میشود. داستان در کشمکشها و اتفاقات دیگر به آنجایی میرسد که قیصر ترغیب میشود که دخترش را به نوروز بدهد. بقیه داستان به برگشتن آنها به ایران است. پدر که پیروزشاه باشد، فوت کرده است. نوروز بر تخت و اریکه پادشاهی مینشیند و پادشاه آن سرزمین میشود.
پدر این بار مهران پسر مهراسب را میفرستد. چون فکر میکند سخن و موعظه او به عنوان همسن و سال در نوروز کارگر خواهد شد. مهران به سراغ شاهزاده نوروز میرود و شروع به موعظه و ملامت نوروز میکند و از او میخواهد که از این سفر صرف نظر کند. در اینجا مهران یک حکایت برای تمثیل میآورد و داستان «مهر و مهربان» را تعریف میکند که سرانجام تلخی دارد. منظور او از این تمثیل مردد کردن نوروز است که سخن مهران هم اثر نمیکند و برمیگردد و عذرخواهی میکند.
او افزود: از اینجا به بعد نوروز قصد دارد، پنهانی باغ و بوستان پدر را ترک کند و برود. بهانهای میتراشد و میگوید قصد دارم با دوستان و یارانم به ملاقات عارف و پیری به بیرون از شهر بروم. پدر با اینکه ذهنش مشوش است، با این حال، قبول میکند که پسر برود. نوروز و یاران و نزدیکان خود حرکت میکنند و در جایی در مسیر اتراق میکنند. زمانی که افراد خواب هستند نوروز آنها را رها میکند و عازم روم میشود. یاران هم چند منزلی به دنبال او میروند ولی ناامید به سمت پیروز برمیگردند.
نوروز که به نزدیکیهای سرزمین روم رسیده است و اینجا اولین حادثه و جنگ و بحران زندگی نوروز و بحران داستان هم شروع میشود. آن هم این است که نوروز در سرحد روم به شخصی به نام شروین میرسد و با او میجنگد. البته نوروز با دو نفر از افرادی که جنگ میکند، مثل نوروز عاشقپیشه هستند، به همین خاطر، عشق جنگ آنها را به سرانجام خوش و صلح تبدیل میکند
نوروز با راهزنانی روبهرو میشود که همسر دایه گل را به اسارت گرفتهاند. دزدان را از پای در میآورد و همسر دایه گل را نجات میدهد و به طرف قصر قیصر میآید. نوروز با یک اژدها روبهرو میشود. نگهبان به او هشدار میدهد که به سمت آن نرود. همان اژدهایی که جهانافروز کشمیری گفته بود، کسی که این اژدها را بکشد، میتواند همسر دختر قیصر روم شود. او اژدها را میکشد و به قصر قیصر میرسد. در قصر با فردی به نام «شبلی زنگی» مجبور به کشتی میشود و او را هم شکست میدهد و پیروز میشود. داستان در کشمکشها و اتفاقات دیگر به آنجایی میرسد که قیصر ترغیب میشود که دخترش را به نوروز بدهد. بقیه داستان به برگشتن آنها به ایران است. پدر که پیروزشاه باشد، فوت کرده است. نوروز بر تخت و اریکه پادشاهی مینشیند و پادشاه آن سرزمین میشود.
- ۲.۹k
- ۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط