یاندره ران هایتانی:
یاندره ران هایتانی:
سه ماهی میشد که از ران جدا شده بودی
توی این چند ماه چند تا پسر بهت پیشنهاد داره بودن ولی همشون بعد از یه هفته غیب میشدن...
view ا/ت:
اههه دو روزه از جانی خبری نیست مگه میشه ویکتور بعد از یه هفته با سر و صورت زخمی و خونی آمد ازم خدافظی کرد و رفت شوتا بعد از سه روز که با من بود تصادف کردو بقیه هم همینطور مگه میشه هر کس سمت من میاد یه چیزش بشه آخه
تو همین فکرها بودی که...
آیفن خونه(تو خونه مجردی داری):زینگگگگ زینگگگگگگ
view ران:
ریندو📞:تموم شد جفت دستاش رو شکستم
ران📞:خوبه این عاقبت کسیه که به عشق من دست میزنه...
خب دیگه اینم از اون مرتیکه جانی امروز میرم دم خونه ا/ت باید باهاش حرف بزنم دو حالت داره یا با من میاد و برای من میشه یا...خب اون فقط برای منه اگه با من نیاد میدزدمش شایدم کشتمش و برای خودم نگهش داشتم
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
ا/ت:بله
ران:بیبی گرل در رو برای پادشاهت باز نمیکنی
ا/ت:ران تو اینجا چیکار میکنی...معلومه که درو برای تو باز نمیکنم
ران:اووووم عزیزم پس راه سختش رو انتخاب میکنی تا سه شماره یا رد رو باز میکنی یا مشکنمش هوممم 1_2
چون میدونستی این کار رو میکنه سریع در رو باز کردی...
ران:آفرین پرنسس کوچولو
ا/ت: چرا آمدی اینجا!؟ میدونی که دیگه دوست ندارم
ران:اوم خب آمد بودم ملکم رو با کلسکه و اسب سفید به قصرش برگردونم ولی حالا میگه که منو دوست نداره...(با صدای کمی بلند تر)چراااااااا؟
ا/ت که از ترس بغض کرد بود
:چ...چون...چون تو وقتی مستی رو خودت کنترلی نداری...چون تو منو اذیت میکنی...چون تو برای من وقت نداری...و باز هم چون و چون فهمیدیییی ران
ران با چشم های که از تعجب گرد شد بود:که اینطور
بعد نفس عمیقی کشید آرم به سمتت آمد از کنارت رد شد و روی مبل خونه نشست: ولی تو به هر حال مال منی باید اینا رو زود تر بهم میگفتی قول میدم رفتارم بهتر کنم فقط برای تو چون دوست دارم ا/ت فقط یه فرصت دیگه البته...(با لحن تند تری)باید بدونی یه پادشاه دستور میده خواهش نمیکنه
رفتی جلوی مبل رو به روش وایسادی: از خونه من برو بیرون من دیگه نمیخوام باهات باشم من دوس...
که قبل از این که حرفت تموم شه تو رو کشید و روی پای خودش نشوند:میدونم که دوسم داری انکار نکن...(بعد کنار گوشت زمزمه کرد)اگه نیای همون اتفاقی برات میوفته که برای جانی ویکتور شوتا کوهی و مانو افتاد
و با یه پوزخند بهت خیره شد
ا/ت:تو...تو پس همهی اینا...
میخواستی با ترس از روی پاش بلند شی که تو رو محکم کشید توی بغلش:خب حالا با من میای یا...
ا/ت: ولی من دوست ندارم
ران:خب مجبوری که عاشقم شی
و خیلی محکم لبات رو بوسید
خب حالا شما بگید باهاش میرید یا نه!؟
بازم یاندره بنویسم؟از کی بنویسم؟
سه ماهی میشد که از ران جدا شده بودی
توی این چند ماه چند تا پسر بهت پیشنهاد داره بودن ولی همشون بعد از یه هفته غیب میشدن...
view ا/ت:
اههه دو روزه از جانی خبری نیست مگه میشه ویکتور بعد از یه هفته با سر و صورت زخمی و خونی آمد ازم خدافظی کرد و رفت شوتا بعد از سه روز که با من بود تصادف کردو بقیه هم همینطور مگه میشه هر کس سمت من میاد یه چیزش بشه آخه
تو همین فکرها بودی که...
آیفن خونه(تو خونه مجردی داری):زینگگگگ زینگگگگگگ
view ران:
ریندو📞:تموم شد جفت دستاش رو شکستم
ران📞:خوبه این عاقبت کسیه که به عشق من دست میزنه...
خب دیگه اینم از اون مرتیکه جانی امروز میرم دم خونه ا/ت باید باهاش حرف بزنم دو حالت داره یا با من میاد و برای من میشه یا...خب اون فقط برای منه اگه با من نیاد میدزدمش شایدم کشتمش و برای خودم نگهش داشتم
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
ا/ت:بله
ران:بیبی گرل در رو برای پادشاهت باز نمیکنی
ا/ت:ران تو اینجا چیکار میکنی...معلومه که درو برای تو باز نمیکنم
ران:اووووم عزیزم پس راه سختش رو انتخاب میکنی تا سه شماره یا رد رو باز میکنی یا مشکنمش هوممم 1_2
چون میدونستی این کار رو میکنه سریع در رو باز کردی...
ران:آفرین پرنسس کوچولو
ا/ت: چرا آمدی اینجا!؟ میدونی که دیگه دوست ندارم
ران:اوم خب آمد بودم ملکم رو با کلسکه و اسب سفید به قصرش برگردونم ولی حالا میگه که منو دوست نداره...(با صدای کمی بلند تر)چراااااااا؟
ا/ت که از ترس بغض کرد بود
:چ...چون...چون تو وقتی مستی رو خودت کنترلی نداری...چون تو منو اذیت میکنی...چون تو برای من وقت نداری...و باز هم چون و چون فهمیدیییی ران
ران با چشم های که از تعجب گرد شد بود:که اینطور
بعد نفس عمیقی کشید آرم به سمتت آمد از کنارت رد شد و روی مبل خونه نشست: ولی تو به هر حال مال منی باید اینا رو زود تر بهم میگفتی قول میدم رفتارم بهتر کنم فقط برای تو چون دوست دارم ا/ت فقط یه فرصت دیگه البته...(با لحن تند تری)باید بدونی یه پادشاه دستور میده خواهش نمیکنه
رفتی جلوی مبل رو به روش وایسادی: از خونه من برو بیرون من دیگه نمیخوام باهات باشم من دوس...
که قبل از این که حرفت تموم شه تو رو کشید و روی پای خودش نشوند:میدونم که دوسم داری انکار نکن...(بعد کنار گوشت زمزمه کرد)اگه نیای همون اتفاقی برات میوفته که برای جانی ویکتور شوتا کوهی و مانو افتاد
و با یه پوزخند بهت خیره شد
ا/ت:تو...تو پس همهی اینا...
میخواستی با ترس از روی پاش بلند شی که تو رو محکم کشید توی بغلش:خب حالا با من میای یا...
ا/ت: ولی من دوست ندارم
ران:خب مجبوری که عاشقم شی
و خیلی محکم لبات رو بوسید
خب حالا شما بگید باهاش میرید یا نه!؟
بازم یاندره بنویسم؟از کی بنویسم؟
۶.۰k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.