دل بستنِ دوباره ترس داره .. اینکه باز دلت بلرزه برایِ طرز
دل بستنِ دوباره ترس داره .. اینکه باز دلت بلرزه برایِ طرزِ نگاه کردنِ کسی .. بدونِ اینکه مدام تویِ ذهنت یادآوری شه که " چقدر شبیهشه ! "
دل بستنِ دوباره ترس داره .. ترسش اونجاست که حسِ امید و یه جور دلهره یِ شیرین تو همه یِ جونت جریان پیدا میکنه .. که دلت دوباره آشوبِ پریشونیِ موهایِ یکی میشه .. ترس اونجاشه که میترسی بره .. رد شه .. و تو بمونی و خونی که تو رگهات خشک شده .. تو بمونی و امیدی که باز ناامید شده .. تو بمونی و زخمی که تازه تر شده ..
دل بستنِ دوباره ترس داره .. ترس اینکه یک بار دیگه بشکنی .. یک بار دیگه نادیده گرفته بشی .. یک بار دیگه عشقو توی خودت خفه کنی .. یک بار دیگه روی همه چیز چشم ببندی
یک بار دیگه چشماشو روت ببنده و نبینه که چقدر بی قرارشی .. نبینه که با وجودِ غرورِ دیوونه کننده ات چشمات مدام خیرست به مسیرِ اومدنش ..
که دوباره شبات پر بشه از کلافگی .. که قلبت انقدر بکوبه که حس کنی میخواد از سینه ات بزنه بیرون .. که هربار با یه غریبه همکلام میشه و خنده هایِ دوست داشتنیش رو تحویلش میده دلت بخواد چشمات کور شه و نبینی ..
یک بار دیگه نفست حبس شه وقتی کنارش نفس میکشی و عطرشو با تموم وجودت ببلعی .. یک بار دیگه هی دلت پر بکشه برای شنیدن صداش، صدایی که حس میکنی آرامبخش ترینه آرامبخشاست ..
دل بستنِ دوباره هم ترس داره .. هم اشتباست
باید بعد از همون بارِ اول دلت رو تو خودت بکشی که دیگه نلرزه .. نتپه .. گرم و سرد نشه .. که دیگه نتونه عاشق شه ..
نتونه دل ببنده .. نتونه بتپه برای کسی .. نتونه پر بکشه برای کس دیگه
از یه جایی تویِ زندگیت باید بمیری .. مرگ یک بار شیون هم یک بار .. اینطوری دیگه زندگی نمیتونه هر روز بکشتت ..
یه جایی باید به خودت بفهمونی که تهِ همه چیزه .. تهِ همه دوست داشتنا .. تهِ همه گریه ها .. تهِ همه مهربونیا ..
یه جایی باید در قلبت رو ببندی .. قفلش کنی و کلیدشو هم نابود .. که دیگه هیچوقت نتونی بازش کنی .. که دیگه هیچوقتِ هیچوقت دلت برای لبخندِ کسی نلرزه .. برای صدای کسی تنگ نشه .. برای نگاه کسی پر نکشه ..
یه جایی هست تو زندگی .. که تهِ دنیاست ..
همون جایی که باید نقطه یِ پایانو بذاری :)
همون جایی که باید پرونده ی تموم حسای خوب و دوست داشتنیو ببندی
همون جایی که باید به خودت بفهمونی که دلبستنت مرگته .. که تو تویِ این گوشه دنیا مدفون شدی .. که کسی نمیبینتت .. که وقتی دلت بند نباشه با هر بار رفتن پاره پاره نمیشه .. که وقتی دلت بمیره راحت میشی از این نفس کشیدنایِ پرِ درد ..
از این مرگِ تدریجی!
دل بستنِ دوباره ترس داره .. ترسش اونجاست که حسِ امید و یه جور دلهره یِ شیرین تو همه یِ جونت جریان پیدا میکنه .. که دلت دوباره آشوبِ پریشونیِ موهایِ یکی میشه .. ترس اونجاشه که میترسی بره .. رد شه .. و تو بمونی و خونی که تو رگهات خشک شده .. تو بمونی و امیدی که باز ناامید شده .. تو بمونی و زخمی که تازه تر شده ..
دل بستنِ دوباره ترس داره .. ترس اینکه یک بار دیگه بشکنی .. یک بار دیگه نادیده گرفته بشی .. یک بار دیگه عشقو توی خودت خفه کنی .. یک بار دیگه روی همه چیز چشم ببندی
یک بار دیگه چشماشو روت ببنده و نبینه که چقدر بی قرارشی .. نبینه که با وجودِ غرورِ دیوونه کننده ات چشمات مدام خیرست به مسیرِ اومدنش ..
که دوباره شبات پر بشه از کلافگی .. که قلبت انقدر بکوبه که حس کنی میخواد از سینه ات بزنه بیرون .. که هربار با یه غریبه همکلام میشه و خنده هایِ دوست داشتنیش رو تحویلش میده دلت بخواد چشمات کور شه و نبینی ..
یک بار دیگه نفست حبس شه وقتی کنارش نفس میکشی و عطرشو با تموم وجودت ببلعی .. یک بار دیگه هی دلت پر بکشه برای شنیدن صداش، صدایی که حس میکنی آرامبخش ترینه آرامبخشاست ..
دل بستنِ دوباره هم ترس داره .. هم اشتباست
باید بعد از همون بارِ اول دلت رو تو خودت بکشی که دیگه نلرزه .. نتپه .. گرم و سرد نشه .. که دیگه نتونه عاشق شه ..
نتونه دل ببنده .. نتونه بتپه برای کسی .. نتونه پر بکشه برای کس دیگه
از یه جایی تویِ زندگیت باید بمیری .. مرگ یک بار شیون هم یک بار .. اینطوری دیگه زندگی نمیتونه هر روز بکشتت ..
یه جایی باید به خودت بفهمونی که تهِ همه چیزه .. تهِ همه دوست داشتنا .. تهِ همه گریه ها .. تهِ همه مهربونیا ..
یه جایی باید در قلبت رو ببندی .. قفلش کنی و کلیدشو هم نابود .. که دیگه هیچوقت نتونی بازش کنی .. که دیگه هیچوقتِ هیچوقت دلت برای لبخندِ کسی نلرزه .. برای صدای کسی تنگ نشه .. برای نگاه کسی پر نکشه ..
یه جایی هست تو زندگی .. که تهِ دنیاست ..
همون جایی که باید نقطه یِ پایانو بذاری :)
همون جایی که باید پرونده ی تموم حسای خوب و دوست داشتنیو ببندی
همون جایی که باید به خودت بفهمونی که دلبستنت مرگته .. که تو تویِ این گوشه دنیا مدفون شدی .. که کسی نمیبینتت .. که وقتی دلت بند نباشه با هر بار رفتن پاره پاره نمیشه .. که وقتی دلت بمیره راحت میشی از این نفس کشیدنایِ پرِ درد ..
از این مرگِ تدریجی!
۸.۱k
۱۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.