پارت : ۵۵
کیم یوری ۲ فوریه ۲۰۲۳ ، ساعت ۰۲:۰۳
ساعت ۲ بامداد.
هوا سرد بود، ولی نه از جنس زمستان—از جنس انتظار.
یوری، با کت بلند مشکی و موهای جمعشده،
از خانه بیرون زد.
نه با نقشه،
با حافظه.
فقط از دیروز یادش مونده بود که از کجا گذشته،
و حالا،
با بوگاتی مشکی،
توی خیابونهای سئول میلغزید.
هیچکس نمیدونست کجا میره.
هیچکس نباید بدونه.
و یوری،
با هر پیچ،
با هر چراغ قرمز،
داشت به مکانی نزدیک میشد که دوست داشت اسمش رو بذاره:
مکعب فلزی.
راس ساعت ۴ بامداد،
رسید.
در فلزی،
با صدای سنگین باز شد.
و یوری،
وارد شد.
زیرزمین،
با دیوارهای فولادی،
نورهای سفید صنعتی،
و سکوتی که مثل خفگی بود،
شبیه یه اتاق شکنجهی مدرن بود.
میز وسط اتاق،
از فولاد مات،
با هشت صندلی.
تهیونگ، سر میز نشسته بود.
کنارش، از راست:
جونگکوک، جین، یونگی، جیمین، نامجو، هوسوک.
روبهروی تهیونگ،
یه صندلی خالی بود.
یوری رفت.
نشست.
بیصدا.
بیلرزش.
+ سلام.
همه جواب دادن.
ولی تهیونگ،
خواست معرفی کنه.
یوری ، با صدایی سرد و شمرده گفت:
+لازم نیست معرفی کنید.
من همهتون رو میشناسم.
سکوت.
سنگین.
کشنده.
یوری ادامه داد.
+ مین یونگی، ناخدای کشتی.
عاشق اپرا.
قاچاقچی حرفهای حمل آبی.
عضو مافیا.
+ پارک جیمین، مهندس نقشه.
طراح بیخطا.
صاحب بنگاه معاملاتی خودروهای لوکس.
عضو مافیا.
+کیم نامجون، پزشک داروساز.
کلید تزریقهای کشنده.
قاچاقچی درمانی.
پدر اخلاقی گروه.
+جانگ هوسوک، هکر.
سایهی غلط برانداز.
خوشگذران قانونی.
و عضو نیمهفعال.
+جونگکوک، مافیا خالص.
شریک تهیونگ.
بدون شغل دوم.
بدون پرده.
+سوکجین، معلم ادبیات و تاریخ.
رمزگشای زبانهای مخفی.
مسئول کالاهای باستانی.
و اصلاحگر نقشهها.
همه،
خشکشده.
بیحرکت.
با چشمهایی که انگار داشتن یه افسانه رو میدیدن.
جیمین، با صدایی لرزان گفت:
«تو...
چطور این اطلاعات رو داری؟»
یوری، با لبخندی که تهش زهر داشت، گفت:
+حتی قدتون،
گروه خونیتون،
خانوادههاتون،
و اینکه کجای بدنتون خال دارید رو میدونم.
از قدرتمندترین مافیای جهان،
بعید نیست.
همه برگشتن سمت تهیونگ.
با نگاههایی که میگفتن:
«چرا نگفتی؟»
تهیونگ فقط سکوت کرد.
نه از روی ترس،
از روی احترام.
نقشه وسط گذاشته شد.
پروندهی تام آبرامز،
جلوی یوری.
«هدف:
تام آبرامز.
میلیاردر دلاری.
سرخپوست اصیل.
۴۳ ساله.
وارث پنج نسل.»
«داراییها:
مکلارن اسپیدتیل.
داروهای تجویزی کزاز.
الماس خالص طراحیشده.»
«مراسم:
جشن خصوصی.
ورود فقط با پارتنر.
دلیل ازدواج قراردادی.
یوری،
پرونده رو ورق زد.
چشمهاش،
مثل اسکنر،
همهچی رو میخوندن.
و بعد،
بدون مکث،
بدون لرزش،
گفت:
+ماشین،
دزدیده میشه.
از طریق یونگی،
با حمل آبی،
به خریدار منتقل میشه.
پول،
از طریق هوسوک،
با رمزگذاری،
وارد حسابهای امن میشه.
+داروهای کزاز،
با کمک نامجون،
بازسازی و پخش میشن.
هدف:
آمریکای جنوبی.
نجات هزاران نفر..
+الماس،
فقط برای قدرت.
برای نشون دادن اینکه ما،
میتونیم هرچیو برداریم.
حتی چیزی که فقط برای یه نفر طراحی شده.
همه،
ساکت.
میخکوب.
حتی تهیونگ.
یوری،
با صدایی که مثل یخ بود، گفت:
+نقشه،
بینقصه.
ولی فقط اگه همه،
نقششون رو درست بازی کنن.
---
ساعت ۲ بامداد.
هوا سرد بود، ولی نه از جنس زمستان—از جنس انتظار.
یوری، با کت بلند مشکی و موهای جمعشده،
از خانه بیرون زد.
نه با نقشه،
با حافظه.
فقط از دیروز یادش مونده بود که از کجا گذشته،
و حالا،
با بوگاتی مشکی،
توی خیابونهای سئول میلغزید.
هیچکس نمیدونست کجا میره.
هیچکس نباید بدونه.
و یوری،
با هر پیچ،
با هر چراغ قرمز،
داشت به مکانی نزدیک میشد که دوست داشت اسمش رو بذاره:
مکعب فلزی.
راس ساعت ۴ بامداد،
رسید.
در فلزی،
با صدای سنگین باز شد.
و یوری،
وارد شد.
زیرزمین،
با دیوارهای فولادی،
نورهای سفید صنعتی،
و سکوتی که مثل خفگی بود،
شبیه یه اتاق شکنجهی مدرن بود.
میز وسط اتاق،
از فولاد مات،
با هشت صندلی.
تهیونگ، سر میز نشسته بود.
کنارش، از راست:
جونگکوک، جین، یونگی، جیمین، نامجو، هوسوک.
روبهروی تهیونگ،
یه صندلی خالی بود.
یوری رفت.
نشست.
بیصدا.
بیلرزش.
+ سلام.
همه جواب دادن.
ولی تهیونگ،
خواست معرفی کنه.
یوری ، با صدایی سرد و شمرده گفت:
+لازم نیست معرفی کنید.
من همهتون رو میشناسم.
سکوت.
سنگین.
کشنده.
یوری ادامه داد.
+ مین یونگی، ناخدای کشتی.
عاشق اپرا.
قاچاقچی حرفهای حمل آبی.
عضو مافیا.
+ پارک جیمین، مهندس نقشه.
طراح بیخطا.
صاحب بنگاه معاملاتی خودروهای لوکس.
عضو مافیا.
+کیم نامجون، پزشک داروساز.
کلید تزریقهای کشنده.
قاچاقچی درمانی.
پدر اخلاقی گروه.
+جانگ هوسوک، هکر.
سایهی غلط برانداز.
خوشگذران قانونی.
و عضو نیمهفعال.
+جونگکوک، مافیا خالص.
شریک تهیونگ.
بدون شغل دوم.
بدون پرده.
+سوکجین، معلم ادبیات و تاریخ.
رمزگشای زبانهای مخفی.
مسئول کالاهای باستانی.
و اصلاحگر نقشهها.
همه،
خشکشده.
بیحرکت.
با چشمهایی که انگار داشتن یه افسانه رو میدیدن.
جیمین، با صدایی لرزان گفت:
«تو...
چطور این اطلاعات رو داری؟»
یوری، با لبخندی که تهش زهر داشت، گفت:
+حتی قدتون،
گروه خونیتون،
خانوادههاتون،
و اینکه کجای بدنتون خال دارید رو میدونم.
از قدرتمندترین مافیای جهان،
بعید نیست.
همه برگشتن سمت تهیونگ.
با نگاههایی که میگفتن:
«چرا نگفتی؟»
تهیونگ فقط سکوت کرد.
نه از روی ترس،
از روی احترام.
نقشه وسط گذاشته شد.
پروندهی تام آبرامز،
جلوی یوری.
«هدف:
تام آبرامز.
میلیاردر دلاری.
سرخپوست اصیل.
۴۳ ساله.
وارث پنج نسل.»
«داراییها:
مکلارن اسپیدتیل.
داروهای تجویزی کزاز.
الماس خالص طراحیشده.»
«مراسم:
جشن خصوصی.
ورود فقط با پارتنر.
دلیل ازدواج قراردادی.
یوری،
پرونده رو ورق زد.
چشمهاش،
مثل اسکنر،
همهچی رو میخوندن.
و بعد،
بدون مکث،
بدون لرزش،
گفت:
+ماشین،
دزدیده میشه.
از طریق یونگی،
با حمل آبی،
به خریدار منتقل میشه.
پول،
از طریق هوسوک،
با رمزگذاری،
وارد حسابهای امن میشه.
+داروهای کزاز،
با کمک نامجون،
بازسازی و پخش میشن.
هدف:
آمریکای جنوبی.
نجات هزاران نفر..
+الماس،
فقط برای قدرت.
برای نشون دادن اینکه ما،
میتونیم هرچیو برداریم.
حتی چیزی که فقط برای یه نفر طراحی شده.
همه،
ساکت.
میخکوب.
حتی تهیونگ.
یوری،
با صدایی که مثل یخ بود، گفت:
+نقشه،
بینقصه.
ولی فقط اگه همه،
نقششون رو درست بازی کنن.
---
- ۱.۰k
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط