خبر از دل چه بگویم که گرفتار تب است
خبر از دل چه بگویم که گرفتار تب است
دل بیحوصله چندیست که جانش به لب است
نه به میخانه رود دل ، نه دگر تشنه به می
نه دگر شوق ملاقات پریسای شب است
پر پرواز دل ما به خدنگی بشکست
گوییا قرعه ی دل ، ناوک میرالغضب است
یار ما را به لب تیغ و کمان برد شبی
چه خوش آید که دلآرام ، پریشان طلب است
شور و مستی نه ز می ، از لب میگون برسد
بوسه بر جام دگرگون شده همچون رطب است
ساغر دل اگر از خون « کویر » است ، بنوش
کو ز مژگان دو خورشید سیه در عطب است
دل بیحوصله چندیست که جانش به لب است
نه به میخانه رود دل ، نه دگر تشنه به می
نه دگر شوق ملاقات پریسای شب است
پر پرواز دل ما به خدنگی بشکست
گوییا قرعه ی دل ، ناوک میرالغضب است
یار ما را به لب تیغ و کمان برد شبی
چه خوش آید که دلآرام ، پریشان طلب است
شور و مستی نه ز می ، از لب میگون برسد
بوسه بر جام دگرگون شده همچون رطب است
ساغر دل اگر از خون « کویر » است ، بنوش
کو ز مژگان دو خورشید سیه در عطب است
۲.۲k
۱۰ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.