Random Love 🌸🫧
Part 7
جیمین که میدونست میا عصبانی میشه سرش رو پایین انداخت...
جیمین: معذرت میخوام...
میا: خیلی خوب...همینجا بشین...الان میام...
جیمین: باشه...مامانی...
جیمین از این که به میا بگه مامانی یه کم تردید داشت...ولی در نهایت تمام جسارتش رو جمع کرد و گفت...
میا ویو
رفتم طرف کافه...دوتا دوبوکی و دوتا رامیون و دوتا بستنی و دو تا نوشابه خریدم و برگشتم طرف جیمین...
میا: من اومدم...
جیمین: خوش اومدی...مامانی..
میا: خیلی خوب بیا...باید همش رو بخوری...وگرنه قهر میکنم....
جیمین که تحمل قهر میا رو نداشت سریع گفت...
جیمین: نه نه نه...همش رو میخورم...
میا: قول بده...
جیمین: قول میدم...
میا: خوبه حالا بخور...
جیمین: چشم...مامانی...
جیمین نشست و کیسه غذا رو باز کرد...و شروع کرد به خوردن...میا که در حال تماشای جیمین بود...خم شد و غذای خودش رو برداشت و شروع کرد به خوردن...
میا: الان تو..تنها دوست من هستی..
جیمین که در حال غذا خوردن بود با تعجب به میا خیره شد...
جیمین: واقعا؟...چرا؟..
میا: دیدی که...با همشون دعوا کردم...
جیمین: بله...دیدم که به خواطر من باهاشون جنگیدی...
....
ادامه دارد...
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.