راز شگفت انگیز ادیسون و مادرش:
راز شگفت انگیز ادیسون و مادرش:
ادیسون به خانه بازگشت، یادداشتی به مادرش داد
گفت :این را معلم داد،گفت:تنها مادرت بخواند
مادر در حالیکه اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است و این مکتب برای او کوچک است ؛ آموزش او را خود بر عهده بگیر.
سالها گذشت، مادرش از دنیا رفته بود، روزی ادیسون که اکنون مخترع قرن بود در کنج خانه خاطراتش را مرور میکرد ؛ورقه ای را در میان شکاف دیوار یافت،آنرا درآورد وخواند، نوشته بود :
کودک شما کور ذهن است، از فردا او را به مکتب راه نمیدهیم.
ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت :
ادیسون کودک کور ذهنی بود که توسط مادری قهرمان به نابغه ی قرن تبدیل شد.
ادیسون به خانه بازگشت، یادداشتی به مادرش داد
گفت :این را معلم داد،گفت:تنها مادرت بخواند
مادر در حالیکه اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است و این مکتب برای او کوچک است ؛ آموزش او را خود بر عهده بگیر.
سالها گذشت، مادرش از دنیا رفته بود، روزی ادیسون که اکنون مخترع قرن بود در کنج خانه خاطراتش را مرور میکرد ؛ورقه ای را در میان شکاف دیوار یافت،آنرا درآورد وخواند، نوشته بود :
کودک شما کور ذهن است، از فردا او را به مکتب راه نمیدهیم.
ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت :
ادیسون کودک کور ذهنی بود که توسط مادری قهرمان به نابغه ی قرن تبدیل شد.
۱.۶k
۲۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.