بهارگمشده
بهارگمشده
چندسطری بیش نیست اما خاطره ای جانگداز دارد...
هنگامیکه این سطور نوشته می شد بلبلی زیر درختی ناله میکرد و شوریده ای که می نگریست:
گریه نکن بلبل ک طوفان گل قشنگت راازشاخه چیدوبرد،
تو گریه نکن بگذار من گریه کنم
تو گریه نکن زیرا بهار دوباره بازمیگردد و گلی ک خزان ربوده ست به تو بازمی گرداند
بگذار من گریه کنم...
بگذار من گریه کنم که دیگر برای من بهاری وجود نخواهد داشت
طوفان گل تورا چیدوبرد و سال دیگر بهار آن را به تو باز می گرداند
اما افسوس؛
که هیچ بهاری گلم رابه من بازنمیگرداند......
احمد شاملو
چندسطری بیش نیست اما خاطره ای جانگداز دارد...
هنگامیکه این سطور نوشته می شد بلبلی زیر درختی ناله میکرد و شوریده ای که می نگریست:
گریه نکن بلبل ک طوفان گل قشنگت راازشاخه چیدوبرد،
تو گریه نکن بگذار من گریه کنم
تو گریه نکن زیرا بهار دوباره بازمیگردد و گلی ک خزان ربوده ست به تو بازمی گرداند
بگذار من گریه کنم...
بگذار من گریه کنم که دیگر برای من بهاری وجود نخواهد داشت
طوفان گل تورا چیدوبرد و سال دیگر بهار آن را به تو باز می گرداند
اما افسوس؛
که هیچ بهاری گلم رابه من بازنمیگرداند......
احمد شاملو
- ۹۷۷
- ۰۹ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط