پروانه ای که قاتل امامش شد
پروانه ای که قاتل امامش شد . . . !
استاد پناهیان
امیرالمؤمنین به والی یمن ـ یمن شنیدید معمولاً مردم خوبی بودند و خوب توصیف شدند ـ نامه نوشتند :
اهالی یمن . . . !
مردم با من بیعت کردند ،
آقای والی یمن !
شما هم بیعت از مردم بگیر
و شما هم به جای خودت ابقاء بشو
این پُستت مال خودت ،
ده نفر از بهترین آدمهایت را برای من بفرست .
من خواهش میکنم شما وسط این داستان پیدا کنید
ماهیّت دین را ، دین چیست ؟
ما چی را باید بپذیریم ؟
من و شما باید چی را بپذیریم
که یکدفعهای با نماز خواندن و قرآن خواندن هم آدم میرود جهنّم ؟
پس من چی را این وسط باید بپذیرم ؟
آقا ! این والی یمن هم سخنرانی کرد ،
همه گریه کردند ،
از راه دور با امیرالمؤمنین بیعت کردند
به واسطۀ این والی یمن ،
بعد فرمود که امیرالمؤمنین دستور داده
10 نفر از بهترینها را بفرستیم .
مردم ! شما این کار را خودتان بروید انجام بدهید .
مردم رفتند 100 نفر را انتخاب کردند
از این 100 نفر 70 نفر را انتخاب کردند ،
یکی از بهترین شیوههای انتخابات ،
این 70 نفر 30 نفر را انتخاب کردند،
این 30 نفر 10 نفر را انتخاب کردند،
این 10 نفر رفتند پیش امیرالمؤمنین 1 نفر را انتخاب کردند .
[ بالاخره یک نفر از بین بهترین مومنان و زهاد یمن انتخاب شد تا برود به نمایندگی از مردم یمن بیعت کند با امیرالمومنین ]
ایشان جلوی امیرالمؤمنین شروع کرد
عرض ارادت کردن ،
اینقدر حرفهای خوشگل و قشنگی زد
عمیق ، شاعرانه ، قوی .
آقا امیرالمؤمنین با توجّهی فرمودند :
اسمت چیست جوان ؟
گفت : مرادی هستم .
فرمود : پسر کی هستی ؟
گفت : ابن ملجم مرادی ام .
امیرالمؤمنین دست روی دست خودش زد.
فرمود : تو ابن ملجم مرادی هستی ؟
گفت: آقا ! بله مگر چیست ؟
چرا ناراحت شدی شما ؟
آقا هِی میفرمودند «انّالله و انّا الیه راجعون»،
گفت : آقا ! چی شده مگر ؟
آقا فرمود : واقعاً تو خودت ابن ملجم مرادی هستی ؟
گفت آره آقا !
حضرت فرمودند : میدانی تو آخر سر موجب قتل من خواهی شد ؟
گفت : من ؟!!!
حضرت فرمودند : ابن ملجم !
تو مجبور نیستی با من بیعت کنی ، برو ،
برو فکرهایت را بکن .
گفت : آقا ! یعنی چی ؟ من بیعت نکنم با تو ؟
چه حرفی است میزنی ؟
من در همۀ عالم به شما بیشتر از هر کسی علاقه دارم .
آقایون !
خدا با قتل علیبن ابیطالب چی میخواهد به ما بگوید ؟نمیخواهد به ما حرفی بزند ؟
علی ابن ابیطالب که زادگاهش کعبه است ،
قتلش پیام ندارد برای ما ؟
آن وقت قتلش باید توسّط کسی باشد که
به قول آقای بهجت(ره) :
یک کسی یک عمر پروانۀ امامش میشود
آخرش امامش را میکُشد .
چی میخواهد بگوید خدا ؟
این خبر ویژه است یا یک خبر فرعی ؟
حالا یک حادثۀ جزئی است بنده دارم بَرِش تأکید میورزم
یا یک نکتۀ بسیار کلیدی است ؟
استاد پناهیان
امیرالمؤمنین به والی یمن ـ یمن شنیدید معمولاً مردم خوبی بودند و خوب توصیف شدند ـ نامه نوشتند :
اهالی یمن . . . !
مردم با من بیعت کردند ،
آقای والی یمن !
شما هم بیعت از مردم بگیر
و شما هم به جای خودت ابقاء بشو
این پُستت مال خودت ،
ده نفر از بهترین آدمهایت را برای من بفرست .
من خواهش میکنم شما وسط این داستان پیدا کنید
ماهیّت دین را ، دین چیست ؟
ما چی را باید بپذیریم ؟
من و شما باید چی را بپذیریم
که یکدفعهای با نماز خواندن و قرآن خواندن هم آدم میرود جهنّم ؟
پس من چی را این وسط باید بپذیرم ؟
آقا ! این والی یمن هم سخنرانی کرد ،
همه گریه کردند ،
از راه دور با امیرالمؤمنین بیعت کردند
به واسطۀ این والی یمن ،
بعد فرمود که امیرالمؤمنین دستور داده
10 نفر از بهترینها را بفرستیم .
مردم ! شما این کار را خودتان بروید انجام بدهید .
مردم رفتند 100 نفر را انتخاب کردند
از این 100 نفر 70 نفر را انتخاب کردند ،
یکی از بهترین شیوههای انتخابات ،
این 70 نفر 30 نفر را انتخاب کردند،
این 30 نفر 10 نفر را انتخاب کردند،
این 10 نفر رفتند پیش امیرالمؤمنین 1 نفر را انتخاب کردند .
[ بالاخره یک نفر از بین بهترین مومنان و زهاد یمن انتخاب شد تا برود به نمایندگی از مردم یمن بیعت کند با امیرالمومنین ]
ایشان جلوی امیرالمؤمنین شروع کرد
عرض ارادت کردن ،
اینقدر حرفهای خوشگل و قشنگی زد
عمیق ، شاعرانه ، قوی .
آقا امیرالمؤمنین با توجّهی فرمودند :
اسمت چیست جوان ؟
گفت : مرادی هستم .
فرمود : پسر کی هستی ؟
گفت : ابن ملجم مرادی ام .
امیرالمؤمنین دست روی دست خودش زد.
فرمود : تو ابن ملجم مرادی هستی ؟
گفت: آقا ! بله مگر چیست ؟
چرا ناراحت شدی شما ؟
آقا هِی میفرمودند «انّالله و انّا الیه راجعون»،
گفت : آقا ! چی شده مگر ؟
آقا فرمود : واقعاً تو خودت ابن ملجم مرادی هستی ؟
گفت آره آقا !
حضرت فرمودند : میدانی تو آخر سر موجب قتل من خواهی شد ؟
گفت : من ؟!!!
حضرت فرمودند : ابن ملجم !
تو مجبور نیستی با من بیعت کنی ، برو ،
برو فکرهایت را بکن .
گفت : آقا ! یعنی چی ؟ من بیعت نکنم با تو ؟
چه حرفی است میزنی ؟
من در همۀ عالم به شما بیشتر از هر کسی علاقه دارم .
آقایون !
خدا با قتل علیبن ابیطالب چی میخواهد به ما بگوید ؟نمیخواهد به ما حرفی بزند ؟
علی ابن ابیطالب که زادگاهش کعبه است ،
قتلش پیام ندارد برای ما ؟
آن وقت قتلش باید توسّط کسی باشد که
به قول آقای بهجت(ره) :
یک کسی یک عمر پروانۀ امامش میشود
آخرش امامش را میکُشد .
چی میخواهد بگوید خدا ؟
این خبر ویژه است یا یک خبر فرعی ؟
حالا یک حادثۀ جزئی است بنده دارم بَرِش تأکید میورزم
یا یک نکتۀ بسیار کلیدی است ؟
- ۱.۱k
- ۱۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط