آنگاه که
آنگاه که
پای رفتنت مرا می بلعید...،
و «دست»آن سرد زمستان مرا در آغوش کشیده بود...،!
و زوزه گرگی از سر ترحم به من ...
سیگاری که دیگر خاموش نشد...
آتشی که دیگر وجودم را نمیسوزاند...
اه....
رفتی....
«من»چه فقیرا در«کلبه جنگلی»خود
زندگی میکنم...
با یادت...
#میم_نریمان
پای رفتنت مرا می بلعید...،
و «دست»آن سرد زمستان مرا در آغوش کشیده بود...،!
و زوزه گرگی از سر ترحم به من ...
سیگاری که دیگر خاموش نشد...
آتشی که دیگر وجودم را نمیسوزاند...
اه....
رفتی....
«من»چه فقیرا در«کلبه جنگلی»خود
زندگی میکنم...
با یادت...
#میم_نریمان
۴۴۶
۲۶ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.