به نامخدا
به نامخدا
بعد از چند وقت به خودم آمدم.،
میبینم:
افکار پریشانمخواب شب را از چشمانمدریغ کرده اند،
ساعتها به یکنقطه نامعلومخیره می شوم.،
کتابهایم همیشه جلویم بازند ،بدون اینکه کلمه ای از آنها را خوانده باشم،
تمام صفحات کتابم با حرفهای دلم خط خطی شده اند،(انگار دلم فقط زورش به همین صفحات کاغذی میرسد!)
ساعت هاروی کتابم،روی میزهای سخت کتابخانه ،خوابمبرده است٫٬
...
«میخندم»اماانگار.....
بگذار راستش را بگویم،
«سردماست»!!
(دلم بخاری خانه یمان را میخاهد،
چای مادرم،«آخ،که چقدر دلم را گرم میکند!»
«کلی دلم برای«مامانم» حرف دارد،»
دلم فیلم دیدن با«بابایی» ،
شنیدن حرفهای «احسان»،
کل کل با«علی»و جنگولک بازی با«بهار»و«هستی»رو میخاهد.)
«سردم است!!!
دلمگرمای خانه ی کوچکمان را میخاهد!!».
as/94/10/3
2:-
بعد از چند وقت به خودم آمدم.،
میبینم:
افکار پریشانمخواب شب را از چشمانمدریغ کرده اند،
ساعتها به یکنقطه نامعلومخیره می شوم.،
کتابهایم همیشه جلویم بازند ،بدون اینکه کلمه ای از آنها را خوانده باشم،
تمام صفحات کتابم با حرفهای دلم خط خطی شده اند،(انگار دلم فقط زورش به همین صفحات کاغذی میرسد!)
ساعت هاروی کتابم،روی میزهای سخت کتابخانه ،خوابمبرده است٫٬
...
«میخندم»اماانگار.....
بگذار راستش را بگویم،
«سردماست»!!
(دلم بخاری خانه یمان را میخاهد،
چای مادرم،«آخ،که چقدر دلم را گرم میکند!»
«کلی دلم برای«مامانم» حرف دارد،»
دلم فیلم دیدن با«بابایی» ،
شنیدن حرفهای «احسان»،
کل کل با«علی»و جنگولک بازی با«بهار»و«هستی»رو میخاهد.)
«سردم است!!!
دلمگرمای خانه ی کوچکمان را میخاهد!!».
as/94/10/3
2:-
- ۵۶۴
- ۰۲ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط