اشک حسرت پارت

#اشک حسرت #پارت ۶


آسمان:
رفتم اتاقم وآماده ای خواب شدم ورفتم تو تخت می ترسیدم این راز رو به کسی بگم جرائتم نمی کردم به خود سعید حتا اشاره ای بکنم که بفهمه دوسش دارم یاد شال گردن افتادم بلند شدم ورفتم تو حال واز رو مبل برداشتمش وبرگشتم اتاقم شالگردن رو بوییدم وبه سینم فشردم
- اگر بدونی چقدر دوست دارم سعید خودت شرمنده میشدی ولی افسوس این راز رو باید تو سینه ام نگه دارم شال گردن رو به ماباقی وسایلش اضافه کردم یه خودنویس که از جیب کتش افتاده بود یه کتاب که به امید داده بود ومن برداشتم واز همه برام عزیزتر شاخه گلی بود که بهم داده بود چشام رو بستم وبه اون روز برگشتم یه دسته گل آورده بود برای مادرش برای روز مادر منم خونشون بودم وقتی دید به گل ها نگاه می کنم یه شاخه گل جدا کرد وبه من داد اگر چه کارش بدون غرض بود ومن اینو خیلی خوب می دونستم ولی این کارش خیلی برام ارزش داشت
برگشتم به تختم ونگاهم به پنجره خیس بارون بود از ته ته دلم دعا کردم مهرم به دل سعید بیفته دیگه هیچی از خدا نمی خواستم مگه چیزی مهمتر از عشق تو این دنیا وجود داشت ؟
کاش یکی رو داشتم باهاش درد دل کنم مثلا مادری که دیگه وجود نداشت ودر حسرت بوییدن تنش سالها تشنه بودم با صدای زمزمه مانند امید وآیدین فهمیدم آیدین رفت ومن به این فکر می کردم چقدر می تونه واسه سعید سخت باشه که کارش به اینجا برسه من نمی دونستم چقدرمشکل دارن ولی امید می دونست وخیلی تو فکرشون بود مخصوصا که به هدیه علاقه داشت از وقتی هدیه پاش به خونه ای ما باز شده بوداونوقت بود که متوجه سعیدشده بودم وبهش حس خاصی پیدا کردم تا به امروز که اون حس جاش رو داده بود به یه عشق ناب
کم کم چشام گرم شد وبا فکر سعید خوابیدم
دیدگاه ها (۲)

#اشک حسرت #پارت ۷سعید :هنوزم بارون ادامه داشت ومن از بارون ...

#اشک حسرت #پارت ۸سعید:صبح زود بیدار شدم واسه صبحانه چند لقم...

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

کپشن خیلی مهم

من نمی فهمم خدایی شمارو !!نیاز به ترور نیست !یه اینترنت ملی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط