ماهی توی آکواریم هی می خواست یه چیزی بهم بگه تا دهنشو و
ماهی توی آکواریم، هی می خواست یه چیزی بهم بگه. تا دهنشو وا می کرد، آب می رفت تو دهنش و نمی تونست بگه. دست کردم توی آکواریم، درش آوردم و شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو… این قدر بالا و پایین پرید تا خسته شد و خوابید. دیدم بهترین موقع هست که تا خوابه، دوباره بندازمش توی آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده. یعنی فکر کنم بیدار شده، دیده انداختمش اون تو، قهر کرده و خودشو زده به خواب. این داستان مصداق رفتار بعضی از آدمهایی است که کنار ما هستند، دوستشان داریم و دوستمان دارند، ولی آنها را نمی فهمیم و فقط توی دنیای خودمان خیال می کنیم که بهترین رفتار را با آنها می کنیم. مراقب رفتارمون با اطرافیانمون باشیم.
- ۲.۱k
- ۲۹ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط