شعر مهدوی

چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه اشکها که در گلو، رسوب شد نیامدی


خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی


برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
برای عده‌ای، ولی چه خوب شد نیامدی


تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی

#مهدوی
#امام_زمان عج
#شعر
دیدگاه ها (۰)

نبرد فکری و عقیدتی با سرکردگان کفر

حدیث ؛ دوست

زیبایی شگفت انگیز یک سحابی

اوست که تو را بینایی داد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط