نازدانه دختر بی ادعای مولوی

نازدانه دختر بی ادعای مولوی
دختر ابروکمان انتهای مولوی

ظهر یک روز بهاری آن حوالی دیدمت
خوب یادم نیست اما در کجای مولوی

ساده پرسیدی که «آقا عذر می خواهم شما
شعر می خواندید آن شب در ثنای مولوی؟» ساده بود اما سوالت شور بر پا کرده بود
در دلم افتاد بعد از آن هوای مولوی

بعد از آن تنها دلیل شعرهای من شدی
آنچنان که شمس تبریزی برای مولوی

هر دومان آبستن یک عشق عرفانی شدیم
نطفه ی این عشق بازی ها به پای مولوی

دوستت دارم همه فهمیده اند از چشم هام
دوستت دارم شبیه شعرهای مولوی

تقدیم به تو که همیشه تو دل و جونمی عشق خوبم
دیدگاه ها (۱)

آمدم در عمق چشمانت،تماشایت کنم !با نگاهی عاشقانه، بلکه شیدای...

❤ نگاهت که می کنم ❤ چیزی مرا از " نداشـتـن " ها جدا می کند ❤...

عکس تو را به سقف آسمان سنجاق میکنم حال که این روزها از فرط د...

نفس بکش مرا...غرق میشود این اندوه در پس بوسه های وحشی اتمن ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط