یه شب اخر از آسایشگاه میزنم بیرون.
یه شب اخر از آسایشگاه میزنم بیرون.
لباسای آبی کهنه تیمارستان و میندازم دور،میرم یواشکی از کمد بزرگه لباسای قدیمی مو پیدا میکنم اون پیراهن قشنگه که تو خریدی برام اون شلواری که تو دوست داشتی میپوشم پا برهنه میام تو خیابونای شهر،راه میرم آواز میخونم.
#miss_ozi
لباسای آبی کهنه تیمارستان و میندازم دور،میرم یواشکی از کمد بزرگه لباسای قدیمی مو پیدا میکنم اون پیراهن قشنگه که تو خریدی برام اون شلواری که تو دوست داشتی میپوشم پا برهنه میام تو خیابونای شهر،راه میرم آواز میخونم.
#miss_ozi
۲.۴k
۲۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.