اولش
اولش
یک نگاه ساده بود
یک نگاه کودکانه ای که
تکیه بر غرور داده بود
حالت عجیب آشنا شدن
با ترنم غریب درد هم نوا شدن
پلّه پلّه این مسیر
سخت شد
دراز شد
چکّه چکّه این نگاه
داغ شد
نیاز شد
بی قراری من
از تو رنگ و بو گرفته است
دیر می کنی و بغض ابرها
ریشه در گلو گرفته است
اضطراب
حالتی ست
وقتی از تو دور مانده ام
اشتیاق هم از این قبیل
باورم نمی شود
دیدن تو توی خواب
نه خدای من
دیدن به خواب رفتن تو
روی دست های من
چکّه چکّه این نگاه
گرم اشتعال شد
قطره قطره
روی گونه ها و دست های تو
چکید و شکل خال شد
ابرویت
حالت عتاب کودکانه ای ست
چشم هایت
حالت ...
( راستش حالتش هنوز دست من نیامده است )
در نمازهای من
تلاوت تو یک فریضه است
با خدا
همیشه از تو گفته ام
طاقت خدا
ولی عجیب طاقتی ست
حکمت خدا
هنوز هم سرم نمی شود چه حکمتی ست
شعر را تو باعث سرودنی
عشق را تو حس و حال بودنی
اولش
یک نگاه ساده بود
شور کودکانه ای که قبل از این
هیچ چیز دیگری
حس و حالی این چنین به من نداده بود
می وزد نگاه تو
می خزد لبان من
به گونه های سر به راه تو
دور می شوی
شکل ابر کوچکی که توی باد
شکل این نسیم بی خیال
شکل یک عبور می شوی
دست من
روی گونه ها و گوش های تو
کشیده می شود
لحظه ای درنگ می کنم
بوسه می زنم
به پلک های بسته ات
طعم یک شرابِ شعله ور
در رگم شنیده می شود
آی حس گم شده
آی روح بی قرار
اشک های داغ را به روی من نیار
تو شبیه آب
من شبیه تشنگی
اشتیاق من به دیدن تو بی حساب
تو شبیه سیب
من شبیه کودکی خجول
دست هایم از تو بی نصیب
قصه قصه ای قدیمی است
قصه قصه ی
دو روح ساده و صمیمی است
روی چینه
چرخ می زند
کفتری کنار کفتری دگر
وای اگر شبیه قصه ها
داستان ما به سر رسد
و کلاغ قصه
وای اگر .....
#سید_علی_میر_افضلی
یک نگاه ساده بود
یک نگاه کودکانه ای که
تکیه بر غرور داده بود
حالت عجیب آشنا شدن
با ترنم غریب درد هم نوا شدن
پلّه پلّه این مسیر
سخت شد
دراز شد
چکّه چکّه این نگاه
داغ شد
نیاز شد
بی قراری من
از تو رنگ و بو گرفته است
دیر می کنی و بغض ابرها
ریشه در گلو گرفته است
اضطراب
حالتی ست
وقتی از تو دور مانده ام
اشتیاق هم از این قبیل
باورم نمی شود
دیدن تو توی خواب
نه خدای من
دیدن به خواب رفتن تو
روی دست های من
چکّه چکّه این نگاه
گرم اشتعال شد
قطره قطره
روی گونه ها و دست های تو
چکید و شکل خال شد
ابرویت
حالت عتاب کودکانه ای ست
چشم هایت
حالت ...
( راستش حالتش هنوز دست من نیامده است )
در نمازهای من
تلاوت تو یک فریضه است
با خدا
همیشه از تو گفته ام
طاقت خدا
ولی عجیب طاقتی ست
حکمت خدا
هنوز هم سرم نمی شود چه حکمتی ست
شعر را تو باعث سرودنی
عشق را تو حس و حال بودنی
اولش
یک نگاه ساده بود
شور کودکانه ای که قبل از این
هیچ چیز دیگری
حس و حالی این چنین به من نداده بود
می وزد نگاه تو
می خزد لبان من
به گونه های سر به راه تو
دور می شوی
شکل ابر کوچکی که توی باد
شکل این نسیم بی خیال
شکل یک عبور می شوی
دست من
روی گونه ها و گوش های تو
کشیده می شود
لحظه ای درنگ می کنم
بوسه می زنم
به پلک های بسته ات
طعم یک شرابِ شعله ور
در رگم شنیده می شود
آی حس گم شده
آی روح بی قرار
اشک های داغ را به روی من نیار
تو شبیه آب
من شبیه تشنگی
اشتیاق من به دیدن تو بی حساب
تو شبیه سیب
من شبیه کودکی خجول
دست هایم از تو بی نصیب
قصه قصه ای قدیمی است
قصه قصه ی
دو روح ساده و صمیمی است
روی چینه
چرخ می زند
کفتری کنار کفتری دگر
وای اگر شبیه قصه ها
داستان ما به سر رسد
و کلاغ قصه
وای اگر .....
#سید_علی_میر_افضلی
۵.۱k
۲۶ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.