پاییـــز 🍁
پاییـــز 🍁
رسالتش یادآوری خاطره هاست آدم را پرت مـی کند
وسـط خاطـرات خیلی دور کنارِ آدمهایی که نیستند،
میــان خانه ای که نیست
و حال و هوایی که تکرار نخواهــد شد...
یادش بخیــر خانه ی قدیمــی مادربزرگ
و آن حوض آبــیِ وسط حیاط
تخت چوبــی کهنه ای که توی ایوانـش بود
و هر شب روی آن دراز مــی کشیدیم...
آسمان بی نقاب و پر ستاره را تماشـا می کردیم
و غرق در تخیلات کودکــانه مان می شدیم...
دلم برای خوابهــای بی دغــدغه ی
خانه ی مادربزرگم تنــگ شده
برای صبحهایی که پنجــره ی چوبـی اتاق باز میشد
و با هیاهـــوی گنجشکها بیــدار میشدیم...
و با نسیمی خنـک و روح نواز خــواب از سرمان می پرید،
دلم برای کودکــی ام و صفــای آن خانه ی قدیمــی
دلم برای مادربزرگـــم تنگ شده...
کاش آدم های خوب زندگــی همیشگــی بودند...
کاش ما، بزرگ نمیشدیم
کاش توی همـــان دوران،
در دل همان سادگـــی ها
جا مانــده بودیـــم...
رسالتش یادآوری خاطره هاست آدم را پرت مـی کند
وسـط خاطـرات خیلی دور کنارِ آدمهایی که نیستند،
میــان خانه ای که نیست
و حال و هوایی که تکرار نخواهــد شد...
یادش بخیــر خانه ی قدیمــی مادربزرگ
و آن حوض آبــیِ وسط حیاط
تخت چوبــی کهنه ای که توی ایوانـش بود
و هر شب روی آن دراز مــی کشیدیم...
آسمان بی نقاب و پر ستاره را تماشـا می کردیم
و غرق در تخیلات کودکــانه مان می شدیم...
دلم برای خوابهــای بی دغــدغه ی
خانه ی مادربزرگم تنــگ شده
برای صبحهایی که پنجــره ی چوبـی اتاق باز میشد
و با هیاهـــوی گنجشکها بیــدار میشدیم...
و با نسیمی خنـک و روح نواز خــواب از سرمان می پرید،
دلم برای کودکــی ام و صفــای آن خانه ی قدیمــی
دلم برای مادربزرگـــم تنگ شده...
کاش آدم های خوب زندگــی همیشگــی بودند...
کاش ما، بزرگ نمیشدیم
کاش توی همـــان دوران،
در دل همان سادگـــی ها
جا مانــده بودیـــم...
۳.۱k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.