ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺗﺮﺍﻧﻪ ﻣیخوﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ، ﯾﺎﺩﻡ ﺁﺭﺩﮐﺮﺑﻼ ﺭﺍ، ﺩﺷﺖ پر ﺷﻮﺭ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ، قصه ﯾﮏ ﻇﻬﺮ ﻏﻤﮕﯿﻦ، ﮔﺮﻡ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ، ﻟﺮﺯﺵ ﻃﻔﻼﻥ ﻧﺎﻻﻥ، ﺯﯾﺮ ﺗﯿﻎ ﻭﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﻧﺪﺭﯾﻦ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ، میدود ﻃﻔﻠﯽ ﺳﻪ ساله ﺁﺥ “ﺑﺎﺭﺍﻥ…
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.