اما نیمشبی من خواهم رفت
اما نیمشبی من خواهم رفت؛
از دنیایی که مالِ من نیست، از زمینی که به بیهوده مرا بدان بستهاند.
و تو آنگاه خواهی دانست، خونِ سبزِ من! ــ
خواهی دانست که جای چیزی در وجودِ تو خالیست.
و تو آنگاه خواهی دانست، پرندهی کوچکِ قفسِ خالی و منتظرِ من! ــ
خواهی دانست که تنها ماندهای با روحِ خودت
و بیکسیات را دردناکتر خواهی چشید زیرِ دندانِ غمات:
غمی که من میبرم
غمی که من میکشم...
و من،جاودانه به صورتِ دردی که زیرِ پوستِ توست مسخ گشتهام...
از دنیایی که مالِ من نیست، از زمینی که به بیهوده مرا بدان بستهاند.
و تو آنگاه خواهی دانست، خونِ سبزِ من! ــ
خواهی دانست که جای چیزی در وجودِ تو خالیست.
و تو آنگاه خواهی دانست، پرندهی کوچکِ قفسِ خالی و منتظرِ من! ــ
خواهی دانست که تنها ماندهای با روحِ خودت
و بیکسیات را دردناکتر خواهی چشید زیرِ دندانِ غمات:
غمی که من میبرم
غمی که من میکشم...
و من،جاودانه به صورتِ دردی که زیرِ پوستِ توست مسخ گشتهام...
- ۳۶۶
- ۰۲ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۷۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط