تکپارتی
#تکپارتی
اد جئون
کاپل:یورا،کوک
ویو کوک
از سرکار برگشتم خونه یورا نبود احتمالا بالا داره با یونا بازی میکنه منم رفتم بالا از اتاق یونا صداشون میومد فهمیدم اونجان رفتم تو اتاق مشترک منو یورا و لباسامو عوض کردم و رفتم پایین نشستم رو مبل و گوشیمو گرفتم دست که دیدم یورا اومد،اومدو نشتس روی پامو دستشو دور گردنم حلقه کردو گف
یورا:عنتر اومدی یه سلامی یه علیکی هم بکنی خوبه
کوک: تو بالا بودی من چجور سلام بکنم اخه گفتم مزاحم مادرو دختر نشم
یورا: ایشش
یونا اومد
یونا: مامان من یه سوال دارم(یونا ۴ سالشع)
یورا: بگو قشنگم
یونا: بابا توهم تونستی جواب بده
کوک:باشه عروسکم
یونا: بچه ها از کجا میان چجور اصلا به وجود میان
یورا نگا کوک میکنه
یورا:عامممم چجور بگم مامانی اخه من بابایی باهم شب نماز خوندیم دعا کردیم که یه دختر خوشگل بهمون بده
کوک: آره آره دقیقا همینه(زیر لب میخنده)
یونا:حالا حتما شب؟
یورا: نه حالا...
یورا میزنه به کوک میگه یه چیزی بگو
کوک: آره بابایی مخصوصا شب جمعه نماز جمعه خوندیم😂
یورا: مرضضضض مرتیکهه خرر
یونا: مامان بابا خر نیست ادمه
یورا: آره معلومههه
یونا: میشه امشبم نماز بخونید یه داداش برام بیارید
کوک: معلومه میش...
یورا میپره تو حرفش
یورا: نه مامانی داداش واسه چیته
یونا: نههههه من داداش میخواممم(جیغ با گریه)
یورا: یونااا گریه نکن
کوک: باشه باشه بابایی میاریم
یونا: واقعا😃
یورا: کوک بخدا میزنمت
یونا: مامان بابایی زورش از تو خیلی بیشتره نمیتونی
کوک:ههه بچه هم اینو میدونه و تو نمیدونی
یورا: میزنه به بازو کوک
یونا: حالا واقعا واسم میارین داداش
کوک: معلومه میاریم بابایی
یورا:🤦🏻♀
یونا: میشه منم بیام وقتی دعا میکنید
یورا: با چشمای گرد شده سرشو میاره بالا
کوک: میزنه زیر خنده
کوک: نه عزیزدلم تو برو بخواب ما میاریم فعلا بیا بریم بخوابی😂(پا میشه دست یونا رو میگیره میبره بالا)
یورا: خدایاااااااااا (میره بالا تو اتاق خودشون)
چند مین بعد
کوک میاد تو اتاق و روی یورا خـ*یـ*مـ*ه میزنه
کوک: خوب خوب دخترم داداش میخواد نگو نمیخوای آرزوشو براورده کنی😂😈
یورا: اییی کوک توروخدا برو اونورررر هلش میده و پوشتشو میکنه
کوک میخنده و از پشت بغلش میکنه و میخوابن
پآیآن
شرمنده بد شد میخاستم کمدی باشه
حمایتتت
اد جئون
کاپل:یورا،کوک
ویو کوک
از سرکار برگشتم خونه یورا نبود احتمالا بالا داره با یونا بازی میکنه منم رفتم بالا از اتاق یونا صداشون میومد فهمیدم اونجان رفتم تو اتاق مشترک منو یورا و لباسامو عوض کردم و رفتم پایین نشستم رو مبل و گوشیمو گرفتم دست که دیدم یورا اومد،اومدو نشتس روی پامو دستشو دور گردنم حلقه کردو گف
یورا:عنتر اومدی یه سلامی یه علیکی هم بکنی خوبه
کوک: تو بالا بودی من چجور سلام بکنم اخه گفتم مزاحم مادرو دختر نشم
یورا: ایشش
یونا اومد
یونا: مامان من یه سوال دارم(یونا ۴ سالشع)
یورا: بگو قشنگم
یونا: بابا توهم تونستی جواب بده
کوک:باشه عروسکم
یونا: بچه ها از کجا میان چجور اصلا به وجود میان
یورا نگا کوک میکنه
یورا:عامممم چجور بگم مامانی اخه من بابایی باهم شب نماز خوندیم دعا کردیم که یه دختر خوشگل بهمون بده
کوک: آره آره دقیقا همینه(زیر لب میخنده)
یونا:حالا حتما شب؟
یورا: نه حالا...
یورا میزنه به کوک میگه یه چیزی بگو
کوک: آره بابایی مخصوصا شب جمعه نماز جمعه خوندیم😂
یورا: مرضضضض مرتیکهه خرر
یونا: مامان بابا خر نیست ادمه
یورا: آره معلومههه
یونا: میشه امشبم نماز بخونید یه داداش برام بیارید
کوک: معلومه میش...
یورا میپره تو حرفش
یورا: نه مامانی داداش واسه چیته
یونا: نههههه من داداش میخواممم(جیغ با گریه)
یورا: یونااا گریه نکن
کوک: باشه باشه بابایی میاریم
یونا: واقعا😃
یورا: کوک بخدا میزنمت
یونا: مامان بابایی زورش از تو خیلی بیشتره نمیتونی
کوک:ههه بچه هم اینو میدونه و تو نمیدونی
یورا: میزنه به بازو کوک
یونا: حالا واقعا واسم میارین داداش
کوک: معلومه میاریم بابایی
یورا:🤦🏻♀
یونا: میشه منم بیام وقتی دعا میکنید
یورا: با چشمای گرد شده سرشو میاره بالا
کوک: میزنه زیر خنده
کوک: نه عزیزدلم تو برو بخواب ما میاریم فعلا بیا بریم بخوابی😂(پا میشه دست یونا رو میگیره میبره بالا)
یورا: خدایاااااااااا (میره بالا تو اتاق خودشون)
چند مین بعد
کوک میاد تو اتاق و روی یورا خـ*یـ*مـ*ه میزنه
کوک: خوب خوب دخترم داداش میخواد نگو نمیخوای آرزوشو براورده کنی😂😈
یورا: اییی کوک توروخدا برو اونورررر هلش میده و پوشتشو میکنه
کوک میخنده و از پشت بغلش میکنه و میخوابن
پآیآن
شرمنده بد شد میخاستم کمدی باشه
حمایتتت
- ۴.۲k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط