زنگ مدرسه میخوره و میدویی پایین دعا میکنی که مامانت نیومد
زنگ مدرسه میخوره و میدویی پایین دعا میکنی که مامانت نیومده باشه دنبالت...اخه هروقت میاد فرداش بچه های مدرسه مسخرت میکنن.. وقتی میرسی جلوی در میبینی مامانت با اون لبخند خوشگلش وایساده داره نگات میکنه... دستشو دراز میکنه که بری پیشش کلی غصه میخوری و تو دلت میگی چرا نمیذارن خودم تنها برم...نمیفهمی که چقد دوستت داشتن..
وقتی میرسی بهش لبخندش عمیق تر میشه و حسااابی قوربون صدقت میره..ولی تو هنوز دلگیری...وقتی اینطوری میدیدت اخماش میرفت توهمو لپتو میکشیدو میگفت:نبینم پسرم از چیزی ناراحته هااا بعد برات یه ابنبات میخره و همه چیو از تو دلت میریزه بیرون..
سال ها بعد فقط یه ارزو داری اونم اینه ک مامانت بیاد پیشت مثله قدیما بت بگه که چقد دوستت داره و با همون ابنبات جادویی همه دردارو از تو دلت بریزه بیرون..
اون موقع دوس داشتم راهو تنها برم ولی الان همراهیشو دوس دارم...
اما خب...؟!
وقتی میرسی بهش لبخندش عمیق تر میشه و حسااابی قوربون صدقت میره..ولی تو هنوز دلگیری...وقتی اینطوری میدیدت اخماش میرفت توهمو لپتو میکشیدو میگفت:نبینم پسرم از چیزی ناراحته هااا بعد برات یه ابنبات میخره و همه چیو از تو دلت میریزه بیرون..
سال ها بعد فقط یه ارزو داری اونم اینه ک مامانت بیاد پیشت مثله قدیما بت بگه که چقد دوستت داره و با همون ابنبات جادویی همه دردارو از تو دلت بریزه بیرون..
اون موقع دوس داشتم راهو تنها برم ولی الان همراهیشو دوس دارم...
اما خب...؟!
۴.۲k
۰۲ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.