فقط چهار انگشت

فقط چهار انگشت
خون شدیدی از محل قطع انگشتانش میریخت. با کمک دندان و دست دیگرش پارچه‏ای را محکم روی زخم محکم بست. اشک در چشمانش حلقه زده بود و بغض سنگینی در گلو داشت. گفتم: تو که طاقت اجرای حد الاهی نداشتی، چرا به سرقت اعتراف کردی؟ گفت: خاموش باش. خوب می‏دانی که برای من اجرای حدود الاهی از همه چیز مهم‏تر است و اگر به چنین کاری تن دادم، تنها به خاطر تنبیه خودم بود تا هرگز در مال دیگران طمع نکنم.
گفتم: پس چرا ناراحتی؟ گفت: فرصتی دیگر برایت می‏گویم. اکنون هم تو تازه از سفر برگشته‏ای و هم من حالِ خوشی ندارم. قرارمان صبح جمعه کنار پل بغداد.
آن روز هنگام طلوع آفتاب کنار پل بغداد رفتم. نسیم فرحناکی که از روی آب می‏وزید، انسان را به وجد می‏آورد. دوستم قدم زنان به من نزدیک شد. به نظر می‏آمد محل زخم‏های دستش کمی خوب شده است بعد از سلام و علیک گفتم: مطلب این قدر مهم بود که این موقع این‏جا آمدی؟ روی تخته سنگی نشست. و گفت: راستی چه چیز در زندگی مهم است و چه کسی این اهمّیّت را تعیین می‏کند؟! نفسی عمیق و حسرت آلودکشید و ادامه داد: اگر دوست چندین و چند ساله‏ام نبودی، هرگز این حقیقت را برایت نمی‏گفتم. چندی پیش وقتی در سفر بودی، شیطان بر من غالب آمد و دست به سرقت زدم. عذاب وجدان خورد و خوراکم را گرفت و کم کم خود را راضی کردم با اجرای حد الاهی، این گناه بزرگ را از دوشم بردارم. چون خود را به قاضی شهر معرفی کردم، با تأملی کوتاه گفت: بگذار این حکم در پیشگاه خلیفه مسلمانان معتصم صورت گیرد. به نظرم آمد نقشه‏ای در سر دارد.
چند روزی منتظر ماندم تا موعد بار یافتن خدمت خلیفه فرا رسید. چون وارد دارالخلافه شدم، بارگاه سلطنتی معتصم از رجال و علما و امرای سپاه و شخصیت‏های برجسته پر بود. ابوداوود قاضی مشهور بغداد با لباس فاخر و غرورش چون رزم آوری بود که برای پیروزی لحظه شماری می‏کند. ابن الرضا جوانی بیست و پنج ساله می‏نمود و کمان نگاه بیش‏تر کارگزاران حکومتی وی را نشانه گرفته بود. او در نهایت نزاکت و وقار با ابروهایی به هم پیوسته نگاه همه حقیقت جویان را می‏ربود. رنگی چون گل محمدی سرخ و سفید، چشمانی مشکی و گشاده و از همه مهم‏تر هیبتی آسمانی و هاله‏ای از نور ولایت او را از همگان برجسته ساخته بود.
با قدم‏هایی آهسته و مضطرب تا نزدیکی‏های تخت خلیفه پیش رفتم. دو زانو و با احترام در مقابل خلیفه نشستم و منتظر صدور حکم. همین که مجلس منظم شد، معتصم نگاه خویش را در میان جمعیت پرواز داد. ابو داوود را جهت صدور حکم برگزید و پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟
از مچ دست قربان.
دلیل آن چیست؟
ابوداوود گفت: چون منظور از دست در آیه تیمم «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ1؛ صورت و دست هایتان را مسح کنید» تا مچ است.
همهمه در قصر بر پا شد. عده‏ای سخنش را تأکید کردند و جمعی لب به اعتراض گشادند.
گروهی گفتند: لازم است از آرنج قطع شود. این عده به آیه وضو «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ2« استناد می‏کردند و تا آرنج را دست می‏خواندند.
باز هم سر و صدا ایجاد شد هر کس چیزی گفت. معتصم که از غرور حاکمانه سرمست می‏نمود، با لحنی به ظاهر شیرین به ابن الرضا گفت: عموزاده، همگی منتظریم تا جواب شما را در این مسأله بدانیم.
امام جواد)ع( که تا آن موقع همچنان سر به زیر انداخته بود، فرمود: مرا معاف دار. گویا حضرت بیم داشت جواب حکیمانه‏اش آتش کینه دشمنان را برافروزد.
امّا معتصم اصرار کرد و آن حضرت را سوگند داد. ابوداوود به گمان این‏که این علوی سیاستمدار است و ناتوانی اش را پنهان می‏دارد، پیروزمندانه لبخند زد. معتصم همچنان منتظر جواب ابن الرضا بود. وقتی محمد بن علی لب به سخن گشود، همه جمعیت سرا پا گوش شد. او گفت:
اینک چون قسم دادی، می‏گویم: این‏ها همگی در اشتباهند. فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه باید باقی بماند.
در شادی فرو رفتم. هر چه باشد این حکم به وسیله فرزند رسول خدا)ص( بیان شده بود. صدای احسنت جمعیت فضا را پر کرد. در مقابل، آتش کینه گروهی به آسمان شعله کشید و فریاد برآوردند: چرا؟
امام جواد ادامه داد: زیرا رسول خدا)ص( فرموده است سجده بر هفت عضو بدن تحقّق می‏پذیرد: صورت )پیشانی( دو کف دست، دو سر زانو و دو پا. )دو انگشت بزرگ پا( اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستی برایش نمی‏ماند تا سجده نماز را به جای آورد؛ و نیز خدای متعال می‏فرماید: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً؛ پس هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید.»3 آنچه برای خدا است، قطع نمی‏شود.
فریاد تکبیر حاضران به آسمان بلند شد؛ گرچه بر عده‏ای گران تمام شد. در این موقع، یک چشمم ابن الرضا را می‏دید و چشم دیگرم ابوداوود را که خشمگینانه مجلس را ترک می‏کرد. ای کاش می
دیدگاه ها (۱)

#اللهم عجل لولیک الفرج

از صبح ازل دل شده دیوانه مهدیمبهوت و خمار از می میخانه مهدیم...

#حدیث طلبگی*قـالَ رَسُـولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله: إنَّ...

#اللهم عجل لولیک الفرج

تحلیل تناقض رفتاری آدم های کوته فکر

مردونگی ساختگی اینجوریه که

هنوز صداش خوب یادمه... فرقی نداشت سر صبح یا سر ظهر، هر وقت م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط