فیک جرعت یا حقیقت🐰پارت 1
با صدای شکستن ظرف ها از خواب بیدار شدم، از اتاقم آمدم بیرون تا ببینم چی شده بابا بود انگار موقع چیدن صبحونه ظرفا افتادن و شکستن، انگار همچی مرتب بود تا وقتی چشمم به دست بابا خورد یه تیکه ظرف دستشو بریده بود و از دستش خون میآمد ، نمی دونست بیدار شدم تا چشمش به هم خورد دستش رو پشتش قایم کرد تا من نبینم، رفتم سمتش و سلام کردم، سلامی دادو رفت سمت سرویس بهداشتی تا دستش رو بشوره
+من میرم باند بگیرم بیام
_باشه
+لطفا به چیزی دست نزن
_باشه
(علامت ا/ت:+
علامت بابا:_)
کمی بعد:
از داروخانه آمدم بیرون، منتظر موندم تا چراغ عابر پیاده سبز بشه
داشتم یه آهنگ زمزمه میکردم تا اینکه سنگینی نگاه کسی رو روم احساس کردم، به دورو بر نگاه کردم تا اینکه یه پسر جوان رو به روم آنطرف خیابان رو دیدم داشت نگام میکرد توجهی نکردم و منتظر موندم، چراغ سبز شد و من شروع به حرکت کردن کردم، ولی اون پسره حرکتی نکرد به آنطرف خیابان رسیدم، همین که راه میرفتم خود به خود وایسادم برگشتم دیدم اون پسر جوان دستم رو گرفته خواستم دستم رو بکشم که منو کشید سمت خودش خیلی محکم گرفته بود
+ببخشید آقا چیزی شده؟
+ولم کن... چرا حرف نمیزنی؟.... من باد برم..... ولم کن...
×میتونم باهاتون اشناشم؟
+بله اگه ولم کنید چرا که نه!
وقتی اینو گفتم ولم کرد
×اسمتون رو میتونم بدونم
+معلومه که نه..... من باید برم خونه.... فهمیدی
چیزی نگفت و همینطور بهم نگاه کرد و (بفرمایید اینم از فیکی که گفته بودم)
+من میرم باند بگیرم بیام
_باشه
+لطفا به چیزی دست نزن
_باشه
(علامت ا/ت:+
علامت بابا:_)
کمی بعد:
از داروخانه آمدم بیرون، منتظر موندم تا چراغ عابر پیاده سبز بشه
داشتم یه آهنگ زمزمه میکردم تا اینکه سنگینی نگاه کسی رو روم احساس کردم، به دورو بر نگاه کردم تا اینکه یه پسر جوان رو به روم آنطرف خیابان رو دیدم داشت نگام میکرد توجهی نکردم و منتظر موندم، چراغ سبز شد و من شروع به حرکت کردن کردم، ولی اون پسره حرکتی نکرد به آنطرف خیابان رسیدم، همین که راه میرفتم خود به خود وایسادم برگشتم دیدم اون پسر جوان دستم رو گرفته خواستم دستم رو بکشم که منو کشید سمت خودش خیلی محکم گرفته بود
+ببخشید آقا چیزی شده؟
+ولم کن... چرا حرف نمیزنی؟.... من باد برم..... ولم کن...
×میتونم باهاتون اشناشم؟
+بله اگه ولم کنید چرا که نه!
وقتی اینو گفتم ولم کرد
×اسمتون رو میتونم بدونم
+معلومه که نه..... من باید برم خونه.... فهمیدی
چیزی نگفت و همینطور بهم نگاه کرد و (بفرمایید اینم از فیکی که گفته بودم)
۳۵.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.