ایــن خانم مسلمانے ستــ کہ در لنــدن زندگے میکنه...
ایــن خانم مسلمانے ستــ کہ در لنــدن زندگے میکنه...
میگه:
مثــل همیشہ در متــرو نشستہ بودم
و مثل همیشہ افرادے بہ مـن خیره شده بودنــد
(از روے کنجکاوے یا تأســف،
یا شایـد هم تنـــفر)
کہ برایم مهــم نبود!
یکــ خانمے روبروے من نشسته بود کہ ...
بہ من نگاه میکــردومن تانگاهش میکردم تا لبخند بزنم( لبـــخند البتہ پیدا نیسـت از زیر ایـن حجــاب)
نگاهــش را سریــع برمیگرداند
کہ مثلا من را زیرچشمی دید نمیزده...
اینقـدر این کاررا تکرار کرد کہ من با خودمــ گفتم:
حتما بـرم باهاش صحبت کنم و توجیه ش کنـم ...
دیدم بلند شــد،
کیفـش را برداشت
و همیــن کہ خواست پیاده شود ،
سمت من آمد و یکــ کاغذے را تا کرد و به من داد و رفت!
با خودم گفتم چے میتونہ باشہ؟
شوخے بچہ گانہ؟
تهدید بہ مرگــ؟
آدامس جویده شده لای کاغذ؟
کاغذ را که باز کــردم نوشتہ بود:
تو در حجابــت زیبا هستے،
درست مثل ماه کامل در آسمان شب!!
#حجاب #تکليف_همگانی
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹
در زیــنــبیـــهــ با ما همراه باشیــــد🌼👇
༺༻@zeynabieh12༺༻
میگه:
مثــل همیشہ در متــرو نشستہ بودم
و مثل همیشہ افرادے بہ مـن خیره شده بودنــد
(از روے کنجکاوے یا تأســف،
یا شایـد هم تنـــفر)
کہ برایم مهــم نبود!
یکــ خانمے روبروے من نشسته بود کہ ...
بہ من نگاه میکــردومن تانگاهش میکردم تا لبخند بزنم( لبـــخند البتہ پیدا نیسـت از زیر ایـن حجــاب)
نگاهــش را سریــع برمیگرداند
کہ مثلا من را زیرچشمی دید نمیزده...
اینقـدر این کاررا تکرار کرد کہ من با خودمــ گفتم:
حتما بـرم باهاش صحبت کنم و توجیه ش کنـم ...
دیدم بلند شــد،
کیفـش را برداشت
و همیــن کہ خواست پیاده شود ،
سمت من آمد و یکــ کاغذے را تا کرد و به من داد و رفت!
با خودم گفتم چے میتونہ باشہ؟
شوخے بچہ گانہ؟
تهدید بہ مرگــ؟
آدامس جویده شده لای کاغذ؟
کاغذ را که باز کــردم نوشتہ بود:
تو در حجابــت زیبا هستے،
درست مثل ماه کامل در آسمان شب!!
#حجاب #تکليف_همگانی
𝐣𝐨𝐢𝐧↴
‹ ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄‹
در زیــنــبیـــهــ با ما همراه باشیــــد🌼👇
༺༻@zeynabieh12༺༻
۹۷۴
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.