از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم

آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامۀ حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم ؟

تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»،
کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم.

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

#حسین_منزوی
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۱)

کمیفقط اندکیمرا دوست داشته باشمن با کمترینِ توبه جنگِتمام نف...

فردا دیر است...امروزت را همین امروز، زندگی کن!همین امروز لذت...

آموخته امزندگی همیشه عالی و کامل نیست،اما همیشه همانی ستکه ت...

من با تمام مُهره‌هایممات شدمپیشِ رُخت!وقتی حـواسـمپَرتِ چِـش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط