زیبای پنهان
زیبای پنهان
پارت ۸
بیدار که شدم دست و پاهام بسته بودن و روی صندلی نشسته بودم .....دهنم بسته نبود اما نمیتونستم حرف بزنم...انگار که لال شدم.
نیما:به به خانم افتخار دادن بیدار شن..
نمیتونستم جوابشو بدم و فقط خیره شدم بهش...
نیما:چیشد؟؟تو که خوب زبون درازی میکردی ..الان لال شدی؟؟ لال شدی هاااااااا؟؟؟(این رو خیلی بلند داد زد)
از دادش ترسیدم و چشمامو محکم بستم...
به طرفم هجوم آورد و موهامو گرفت تو دستش
(از حرص قرمز شده و عرق زده)
نیما:د حرف بزن لعنتی ..یه چیزی بگو .. چرا لال شدی؟ الان که باید حرف بزنی لال شدی ...
از دردش چشمام اشکی شدن ا....انگار فلج شده بودم ...
موهامو ول کرد و فقط بهم زل زد ....
موهای مشکی...چشمای طوسی... بینی خوش فرم....
زل زده بود بهم ....
چشمام رو بستم و فقط چند لحضه سکوت حاکم اونجا شد ....
نیما:چرا همون بیتایی نمیشی که من میخواستم
چرا همون نمیشی ..چرا اینقدر لجبازی..(خیلی خیلی اروم)
من که اصلا نمیدونستم اون کیه ...
چشمامو باز کردم و با مظلومیت تمام بهش نگاه کردم...زل زدم تو چشماش ...
اونم زل زد تو چشمام...
خاطره ای برام زنده شد
ولی اون برای من نبود ...
خواهرم ....همین مرده...
ماشین..لباس عروس ...تصادف...خون..
سرم تیر کشید و محکم چشامو رو هم فشار دادم...
نیما:چیشد؟؟؟؟بیتا منو ببین چت شد .....(ترسیده بود خیلی ترسیده بود)
دوباره بیهوش شدم و هیچی نفهمیدم تا اینکه..........
پارت ۸
بیدار که شدم دست و پاهام بسته بودن و روی صندلی نشسته بودم .....دهنم بسته نبود اما نمیتونستم حرف بزنم...انگار که لال شدم.
نیما:به به خانم افتخار دادن بیدار شن..
نمیتونستم جوابشو بدم و فقط خیره شدم بهش...
نیما:چیشد؟؟تو که خوب زبون درازی میکردی ..الان لال شدی؟؟ لال شدی هاااااااا؟؟؟(این رو خیلی بلند داد زد)
از دادش ترسیدم و چشمامو محکم بستم...
به طرفم هجوم آورد و موهامو گرفت تو دستش
(از حرص قرمز شده و عرق زده)
نیما:د حرف بزن لعنتی ..یه چیزی بگو .. چرا لال شدی؟ الان که باید حرف بزنی لال شدی ...
از دردش چشمام اشکی شدن ا....انگار فلج شده بودم ...
موهامو ول کرد و فقط بهم زل زد ....
موهای مشکی...چشمای طوسی... بینی خوش فرم....
زل زده بود بهم ....
چشمام رو بستم و فقط چند لحضه سکوت حاکم اونجا شد ....
نیما:چرا همون بیتایی نمیشی که من میخواستم
چرا همون نمیشی ..چرا اینقدر لجبازی..(خیلی خیلی اروم)
من که اصلا نمیدونستم اون کیه ...
چشمامو باز کردم و با مظلومیت تمام بهش نگاه کردم...زل زدم تو چشماش ...
اونم زل زد تو چشمام...
خاطره ای برام زنده شد
ولی اون برای من نبود ...
خواهرم ....همین مرده...
ماشین..لباس عروس ...تصادف...خون..
سرم تیر کشید و محکم چشامو رو هم فشار دادم...
نیما:چیشد؟؟؟؟بیتا منو ببین چت شد .....(ترسیده بود خیلی ترسیده بود)
دوباره بیهوش شدم و هیچی نفهمیدم تا اینکه..........
- ۲.۵k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط