امشب

امشب ،
می توانم غمگین ترین سطر ها را بنویسم
مثلا بنویسم :
شب در هم شکسته است
و در دوردست ها ستارگانِ آبی میلرزند
امشب
می توانم غمگین ترین سطر ها را بنویسم
دوستم داشت و گاهی من نیز ،
چگونه میشود چشمان بزرگ و آرام اش را دوست نداشت؟!
امشب
می توانم غمگین ترین سطر ها را بنویسم
برای فکر نداشتنش ،
برای حس از دست دادنش ،
برای شنیدن شب بی پایان که بی او ،
بی پایان تر است ..
و روح از شعر خیس می شود ،
مثل سبزه ها از شبنم
چه اهمیتی دارد عشق وقتی او نمانده است ؟!
شب در هم شکسته است و او با من نیست
همه ی قصه این است
کسی در دوردست می خواند !
در دوردست ،
روحم از دوری اش بیقرار است
چشمم به دنبالش می رود
قلبم به دنبالش می گردد
و او با من نیست !
شب همان شب پر ستاره است ..
و درختان همان درخت ،
اما ما دیگر همان ها نیستیم !

اما چقدر عاشقش بودم
صدایم ،
برای لمس شنیدنش در پی باد بود ،
عشق چه کوتاه است !
و از یاد بردنش چه طولانی ...
دیدگاه ها (۱)

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط