داستانی زیبا از برزخ زوار امام حسین علیه السلام خوش به
داستانی زیبا از برزخ زوار امام حسین علیه السلام (خوش به سعادت کسانی که با امام حسین علیه السلام حساب باز کردند)
شب زیارتی حضرت سید الشهدا علیه السلام هست، دوستان به نیت فرج امام زمان عج سلامی عرض کنند خدمت آقا امام حسین صلوات الله علیه....
شیخ احمد معرفت واعظ متقی اهل بیت عصمت (علیهم السلام ) نقل نمود .
یکی از مراجع تقلید نقل کرد یکی از علماء نجف اشرف که یک شخصیت علمیست ایشان مقید بود هر هفته حرکت می کرده و به کربلا می رفته روزهای پنجشنبه که حوزه تعطیل می شد صبح که نماز می خواند پیاده از راه خانه که یک راه کویری بود تقریبا سیزده فرسخ هست می آمد کربلا برای زیارت حضرت سیدالشهداء (ع ) و بعد بر می گشت .
به او گفتند : آقا شما دیگر پیر شده اید ناتوان گردیده اید سرما گرما حرکت می کنید می روید کربلا آخر آن هم پیاده پس سواره بروید زیرا برای شما زحمت است .
ایشان فرمودند : واقعش آن وقتی که چیزی ندیده بودم می رفتم حالا که چیز ها هم دیدم نروم گفتند : چه دیدی ؟ فرمود : یک سال تابستان هوا خیلی گرم بود نماز صبح را خواندم رسم این بود یک مقدار غذا یک کوزه آب یک عصا آن هم آن غذا را می بستم توی بسته ای با کوزه آب می گذاشتم سر عصا و عصا را می انداختم سر شاند و راه می افتادم .
قدری که از نجف بیرون آمدم در آن هوای قلب الاثر تشنه شدم گفتم : از این آبها بخورم اما حیفم آمد دیدم یک کوزه آب بیشتر نیست به راه افتادم هوا خیلی گرم بود یک مقدار دیگر راه آمدم کم کم آفتاب بالای سرم آمد دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم گفتم : مقداری از این آبها بخورم عصا را برگرداندم کوزه را برداشتم نگاه کردم دیدم تمام آبها بخار شده رفته هوا یک قطره آب توی کوزه نیست وای من تشنه وسط بیابان ، دیگر نفهمیدم چه شد چشمهایم سیاهی رفت خوردم زمین از هوش رفتم .
در چه حالی بودم نمی دانم یک وقت دیدم نسیم خنکی به صورتم خورد چشمهایم را باز کردم دیدم باغ و گلستان درختها نهرهای جاری به چقدر عالی اینجا کجاست این درختها چیه این نهرهای جاری چیه این آدمهای خوشرو وزیبا و تو دل بُرو کیا هستند .
از جای خودم بلند شدم کوزه هم دستم بود ولی خشک و آب داخل آن نبود آمدم به این آقایانی که تشریف داشتند گفتم : آقا اینجا کجاست من بین نجف و کربلا این تشکیلات را ندیده بودم ؟
گفتند : حالا آب را بخور چون تشنه هستی کوزه ات را هم پرکن چون به دردت می خورد بعد ما به شما می گوئیم کجا هستی وقتی از آب خوردم دیدم عجب آبی این چه آبی است ! ؟ چقدر لذیذ چقدر عالی کوزه ام را پر کردم سر حال شده آمدم جلو .
گفتم : خوب آقایان اینجا کجاست گفتند : اینجا عالم برزخ زوار قبر آقا امام حسین (ع ) است یعنی آنهائی که حساب با امام حسین (ع ) باز کردند عالم برزخ ایشان اینجاست . یک وقت دیدم باد گرم به صورتم می خورد چشمهایم را باز کردم دیدم همان وسط صحرای نجف است هیچ اثری از آن درختها و باغها نیست و فقط آنچه که هست کوزه پر از آب است اما از آن آبها .
گفت : حالا منی که به چشمم این چیزها را دیده حالا دیگر زیارت آقایم امام حسین (ع ) را ترک کنم ...!!
منبع:کرامات الحسینیه
پیج مسیر ملکوت
http://line.me/ti/p/%40zco6647c
#داستان_مذهبی
شب زیارتی حضرت سید الشهدا علیه السلام هست، دوستان به نیت فرج امام زمان عج سلامی عرض کنند خدمت آقا امام حسین صلوات الله علیه....
شیخ احمد معرفت واعظ متقی اهل بیت عصمت (علیهم السلام ) نقل نمود .
یکی از مراجع تقلید نقل کرد یکی از علماء نجف اشرف که یک شخصیت علمیست ایشان مقید بود هر هفته حرکت می کرده و به کربلا می رفته روزهای پنجشنبه که حوزه تعطیل می شد صبح که نماز می خواند پیاده از راه خانه که یک راه کویری بود تقریبا سیزده فرسخ هست می آمد کربلا برای زیارت حضرت سیدالشهداء (ع ) و بعد بر می گشت .
به او گفتند : آقا شما دیگر پیر شده اید ناتوان گردیده اید سرما گرما حرکت می کنید می روید کربلا آخر آن هم پیاده پس سواره بروید زیرا برای شما زحمت است .
ایشان فرمودند : واقعش آن وقتی که چیزی ندیده بودم می رفتم حالا که چیز ها هم دیدم نروم گفتند : چه دیدی ؟ فرمود : یک سال تابستان هوا خیلی گرم بود نماز صبح را خواندم رسم این بود یک مقدار غذا یک کوزه آب یک عصا آن هم آن غذا را می بستم توی بسته ای با کوزه آب می گذاشتم سر عصا و عصا را می انداختم سر شاند و راه می افتادم .
قدری که از نجف بیرون آمدم در آن هوای قلب الاثر تشنه شدم گفتم : از این آبها بخورم اما حیفم آمد دیدم یک کوزه آب بیشتر نیست به راه افتادم هوا خیلی گرم بود یک مقدار دیگر راه آمدم کم کم آفتاب بالای سرم آمد دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم گفتم : مقداری از این آبها بخورم عصا را برگرداندم کوزه را برداشتم نگاه کردم دیدم تمام آبها بخار شده رفته هوا یک قطره آب توی کوزه نیست وای من تشنه وسط بیابان ، دیگر نفهمیدم چه شد چشمهایم سیاهی رفت خوردم زمین از هوش رفتم .
در چه حالی بودم نمی دانم یک وقت دیدم نسیم خنکی به صورتم خورد چشمهایم را باز کردم دیدم باغ و گلستان درختها نهرهای جاری به چقدر عالی اینجا کجاست این درختها چیه این نهرهای جاری چیه این آدمهای خوشرو وزیبا و تو دل بُرو کیا هستند .
از جای خودم بلند شدم کوزه هم دستم بود ولی خشک و آب داخل آن نبود آمدم به این آقایانی که تشریف داشتند گفتم : آقا اینجا کجاست من بین نجف و کربلا این تشکیلات را ندیده بودم ؟
گفتند : حالا آب را بخور چون تشنه هستی کوزه ات را هم پرکن چون به دردت می خورد بعد ما به شما می گوئیم کجا هستی وقتی از آب خوردم دیدم عجب آبی این چه آبی است ! ؟ چقدر لذیذ چقدر عالی کوزه ام را پر کردم سر حال شده آمدم جلو .
گفتم : خوب آقایان اینجا کجاست گفتند : اینجا عالم برزخ زوار قبر آقا امام حسین (ع ) است یعنی آنهائی که حساب با امام حسین (ع ) باز کردند عالم برزخ ایشان اینجاست . یک وقت دیدم باد گرم به صورتم می خورد چشمهایم را باز کردم دیدم همان وسط صحرای نجف است هیچ اثری از آن درختها و باغها نیست و فقط آنچه که هست کوزه پر از آب است اما از آن آبها .
گفت : حالا منی که به چشمم این چیزها را دیده حالا دیگر زیارت آقایم امام حسین (ع ) را ترک کنم ...!!
منبع:کرامات الحسینیه
پیج مسیر ملکوت
http://line.me/ti/p/%40zco6647c
#داستان_مذهبی
- ۶.۴k
- ۲۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط