کاش این تو بمیری از آن تو بمیری ها نبود.می زدم به سیمِ آخ
کاش این تو بمیری از آن تو بمیری ها نبود.می زدم به سیمِ آخر و برای همیشه "هر روز بیشتر دوست داشتنت" را تمام می کردم.
همان وقت که چشم به چشمم می دوختی و با لبخند می گفتی عزیزم چیزی شده؟
تمام آن فکرهای لعنتی که مدام توی سرم وول می خوردند را خِفت می کردم و می کشیدم پایین و محکم می انداختمشان توی گلویم،شاید یک بار هم شده محض رضای خدا حرف می شدند و می شنیدی شان،فریاد می شدند و بر سرت فرود می آمدند...
اما هر بار رَکَب می خوردم،بغض می شدند و خِرِ خودم را می چسبیدند.هی جمعشان می کردم،چیزی نمانده بود از کنار دهانم بیرون بریزند.چندتایشان می آمدند و گیر می کردند به لب و دندانم،خیال می کردی دارم می خندم،می خندیدی و من هِی بغض کنان لبخند می زدم.
دیروز یکی شان شورش کرده بود.همان که می گفت پای یکی دیگر در میان است. کارش به جایی رسیده بود که می خواست خودش را دار بزند.از آن زایده ی ته حلقم آویزان شده بود و هی تلو تلو می خورد و مدام می کوبید تا عُق بزنم،تا شاید بالا بیاورمش و خالی و خلاصم کند که با یک جرعه فوراً قورتش دادم و تمام.
می فهمی اصلا؟می فهمی کِی و کجا را می گویم؟
باید بفهمی...
باید بفهمی چون هیچ کسِ دیگری را ندارم تا از "تو" با او حرف بزنم.از تویی که "درد" شدی و افتادی به جانم.
هرچند...!
نفهمیدی هم نفهمیدی.مهم نیست.
اما بدان به جای تمام بغض هایم برای "تو" حرف داشتم.
همان وقت که چشم به چشمم می دوختی و با لبخند می گفتی عزیزم چیزی شده؟
تمام آن فکرهای لعنتی که مدام توی سرم وول می خوردند را خِفت می کردم و می کشیدم پایین و محکم می انداختمشان توی گلویم،شاید یک بار هم شده محض رضای خدا حرف می شدند و می شنیدی شان،فریاد می شدند و بر سرت فرود می آمدند...
اما هر بار رَکَب می خوردم،بغض می شدند و خِرِ خودم را می چسبیدند.هی جمعشان می کردم،چیزی نمانده بود از کنار دهانم بیرون بریزند.چندتایشان می آمدند و گیر می کردند به لب و دندانم،خیال می کردی دارم می خندم،می خندیدی و من هِی بغض کنان لبخند می زدم.
دیروز یکی شان شورش کرده بود.همان که می گفت پای یکی دیگر در میان است. کارش به جایی رسیده بود که می خواست خودش را دار بزند.از آن زایده ی ته حلقم آویزان شده بود و هی تلو تلو می خورد و مدام می کوبید تا عُق بزنم،تا شاید بالا بیاورمش و خالی و خلاصم کند که با یک جرعه فوراً قورتش دادم و تمام.
می فهمی اصلا؟می فهمی کِی و کجا را می گویم؟
باید بفهمی...
باید بفهمی چون هیچ کسِ دیگری را ندارم تا از "تو" با او حرف بزنم.از تویی که "درد" شدی و افتادی به جانم.
هرچند...!
نفهمیدی هم نفهمیدی.مهم نیست.
اما بدان به جای تمام بغض هایم برای "تو" حرف داشتم.
۲.۷k
۲۶ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.