تقدیم به شاگردان قدیمی

"تقدیم به شاگردان قدیمی "
چه زود دیر می شود!
در باز شد...
برپا !... بر جا !
درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم.
بابا نان داد ، ما سیر شدیم...
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان...
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند...
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم
و در زندگی گم شدیم.
همه زیبایی ها رنگ باخت...!
و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته...
دیگر باران با ترانه نمی بارد!
و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ،
زرد شدیم ، پژمردیم...
و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد...
و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم،
جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم،
و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست...!
و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم
و هرگز نفهمیدیم ،
چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم...
پاکن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهایمان از کاه بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شد
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی،پیراهنش را می درید
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم!!!!

شاگردان قدیمی مهرتان. مبارک و برقرار
دیدگاه ها (۱)

شیطان " اندازه یک حبه قند است گاهی می افتد توی فنجان دل ما ح...

با تمام زنان می‌توان خوابید اما با تعداد محدودی از آنها می‌ت...

عشق یعنی که زنی از هیجان شعر شود و هوایش به سر مرد غزلخوان ب...

گستاخی خیالم را ببخش که حتی لحظه ای ...یادت را رها نمیکند......

کوچه پس کوچه های کودکی رابه سرعت طی کردیمو در زندگی گم شدیمه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط