چوخیال دلنوازت گذری زدشت جان کن
چوخیالِ دلنوازت گذری زدشتِ جان کن
گل خاکیِ دلم را گلِ دشتِ آسمان کن
به کرشمه دعوتم کن به ضیافتِ نگاهت
منِزخمیازعطشرا به شرابمیهمان کن
زشرابِچشمهایتبهدلوبهجانبرافشان
دلوجانفدایچشمتهمهراشرابدانکن
مگذارجان ببازم که ز رشک می گدازم
رخ آفتابیات را زسیه دلاننهان کن
مگذارتابخشکد گلِ نغمه درگلویم
به سرای آرزویم بنشین وآشیان کن
بنشینکهسینهمنصدفیستخالیازعشق
دلِ خالیِ صدف را نفسیگُهرنشان کن
دل آسمان گرفته زترانه های گلم لیلای وجودم
توبخند وآسمان را چمنِ ستارگان کن
گل خاکیِ دلم را گلِ دشتِ آسمان کن
به کرشمه دعوتم کن به ضیافتِ نگاهت
منِزخمیازعطشرا به شرابمیهمان کن
زشرابِچشمهایتبهدلوبهجانبرافشان
دلوجانفدایچشمتهمهراشرابدانکن
مگذارجان ببازم که ز رشک می گدازم
رخ آفتابیات را زسیه دلاننهان کن
مگذارتابخشکد گلِ نغمه درگلویم
به سرای آرزویم بنشین وآشیان کن
بنشینکهسینهمنصدفیستخالیازعشق
دلِ خالیِ صدف را نفسیگُهرنشان کن
دل آسمان گرفته زترانه های گلم لیلای وجودم
توبخند وآسمان را چمنِ ستارگان کن
- ۶۳۵
- ۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط