داستان ترسناک ۱: *یه مسئله ریاضی بدجور اعصابمو به هم ریخت.رفتم پیش بابام تاشاید اون بتونه حلش کنه.در اتاقشو زدم.گفت:بیاتو...رفتم داخل و درو پشت سرم بستم...دستم رو دستگیره در بود که یادم افتاد بابام ۶روزه رفته ماموریت و هنوز نیومده.. #ترسناک #داستان
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.