امشب چه بر مولای مظلومان گذشت
امشب چه بر مولای مظلومان گذشت ....
محمد بن حنفیه می گوید: پدرم امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمود: مرا به محلی که در منزل نماز میگزاردم منتقل کنید. او را به آنجا حمل کردیم. برادرم حسین علیه السلام در حالی که میگریست به پدرم رو کرد و گفت : پدر جان ، بعد از تو چه کسی برای ما خواهد بود؟
روز از دست دادن تو مانند روز از دست دادن رسول خداست (صلی الله علیه وآله)... گریستن را برای تو آموخته ام . به خدا سوگند دیدن شما در این حالت برایم سخت است.
امیرالمؤمنین (سلام الله علیه ) او را نزد خود خواند. حسین (علیه السلام)نزدیک پدر آمد، در حالی که از شدت گریه چشمانش مجروح شده بود. پدرم اشک از چشم او پاک کرد و دست بر قلبش نهاد و فرمود: خداوند قلب تو را شکیبا سازد و بر تو و برادرانت پاداش عظیم دهد. آرام باش و گریه نکن ، خداوند تو را بر این مصیبت بزرگ اجر دهد.
سپس آن حضرت را داخل اتاق بردند و در جایی که همیشه در آن جانماز می خواند قرار دادند. زینب و ام کلثوم (سلام الله علیهما) آمدند و نزد پدر نشستند، میگریستند و می گفتند: پدر جان ، مصیبت ما سنگین است ، اشک ما خشک نمی گردد.
مردم در بیرون اتاق صدا را به گریه و ناله بلند کردند و در این هنگام، اشک آن حضرت نیز جاری شد. به اطراف و اهل بیت و فرزندان خود(علیهم السلام) نگریست ، سپس حسن و حسین(علیهم السلام) را نزد خود خواند و آنها را در آغوش کشید و بوسید و آنگاه بیهوش شد و چون به هوش آمد، فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله)نیز هنگام شهادت چنین می شد، زیرا آن حضرت را هم مسموم کرده بودند.
امام حسن (علیه السلام)ظرفی شیر به آن حضرت داد و مقدار کمی نوشید و سپس فرمود: آن را برای اسیر خود ببرید.
محمد بن حنفیه می گوید: شب بیستم را در خدمت پدرم امیرالمؤمنین (علیه السلام)بودیم، در حالی که زهر تا پاهای آن حضرت رسیده بود و نماز را آن شب نشسته می خواند
و ما را به اموری وصیت می کرد و امر به صبر و بردباری می نمود و ما را از امور مربوط به خود آگاه می کرد تا این که صبح طلوع کرد.
📚بحار ج ۴۲ ص ۲۸۸
محمد بن حنفیه می گوید: پدرم امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمود: مرا به محلی که در منزل نماز میگزاردم منتقل کنید. او را به آنجا حمل کردیم. برادرم حسین علیه السلام در حالی که میگریست به پدرم رو کرد و گفت : پدر جان ، بعد از تو چه کسی برای ما خواهد بود؟
روز از دست دادن تو مانند روز از دست دادن رسول خداست (صلی الله علیه وآله)... گریستن را برای تو آموخته ام . به خدا سوگند دیدن شما در این حالت برایم سخت است.
امیرالمؤمنین (سلام الله علیه ) او را نزد خود خواند. حسین (علیه السلام)نزدیک پدر آمد، در حالی که از شدت گریه چشمانش مجروح شده بود. پدرم اشک از چشم او پاک کرد و دست بر قلبش نهاد و فرمود: خداوند قلب تو را شکیبا سازد و بر تو و برادرانت پاداش عظیم دهد. آرام باش و گریه نکن ، خداوند تو را بر این مصیبت بزرگ اجر دهد.
سپس آن حضرت را داخل اتاق بردند و در جایی که همیشه در آن جانماز می خواند قرار دادند. زینب و ام کلثوم (سلام الله علیهما) آمدند و نزد پدر نشستند، میگریستند و می گفتند: پدر جان ، مصیبت ما سنگین است ، اشک ما خشک نمی گردد.
مردم در بیرون اتاق صدا را به گریه و ناله بلند کردند و در این هنگام، اشک آن حضرت نیز جاری شد. به اطراف و اهل بیت و فرزندان خود(علیهم السلام) نگریست ، سپس حسن و حسین(علیهم السلام) را نزد خود خواند و آنها را در آغوش کشید و بوسید و آنگاه بیهوش شد و چون به هوش آمد، فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله)نیز هنگام شهادت چنین می شد، زیرا آن حضرت را هم مسموم کرده بودند.
امام حسن (علیه السلام)ظرفی شیر به آن حضرت داد و مقدار کمی نوشید و سپس فرمود: آن را برای اسیر خود ببرید.
محمد بن حنفیه می گوید: شب بیستم را در خدمت پدرم امیرالمؤمنین (علیه السلام)بودیم، در حالی که زهر تا پاهای آن حضرت رسیده بود و نماز را آن شب نشسته می خواند
و ما را به اموری وصیت می کرد و امر به صبر و بردباری می نمود و ما را از امور مربوط به خود آگاه می کرد تا این که صبح طلوع کرد.
📚بحار ج ۴۲ ص ۲۸۸
- ۵.۲k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط