روزی که شروع به جمع کردن وسایلت کردی بهت گفتم که من جای ک
روزی که شروع به جمع کردن وسایلت کردی بهت گفتم که من جای کافی ندارم لطفاً تمام خاطراتت رو ببر! مطمئن بودم یجوری دور از چشم من خودتت رو سبک کردی و خاطرات سنگین رو جا گذاشتی.
مطمئنم یکی از خاطراتی که گذاشتی "پائیز" بود، تو هیچ وقت از پائیز خوشت نیومد، همیشه اوج بحث ها و اوج نبودنها و اوج خودخواهی هات در پائیز بود ...
برعکس من که انقدر عاشق پائیز بودم که حالم بد میشد... کاش همون روزها واست تعریف میکردم که دکتر بهم گفت نزار بشکنی، قرص بخور و بخواب تا حداقل خوابت تنظیم بشه، کاش بهت گفته بودم که دکتر خواسته تورو ببینه، شاید اگر باهام میومدی بهت میگفت که من پائیزها بیشتر از همیشه بهت احتیاج دارم ...
احتمالاً بهت میگفت که پائیز دستش رو بیشتر بگیر، حتماً بهت میگفت که میز ناهارخوری رو برای این جابجا کردم که صبح های پائیز بتونیم باهم رو به پنجره بشینیم و صبحانه بخوریم ، کاش میومدی و دکتر بهت میگفت حداقل توی پائیز این عطر لعنتی رو نزن ...
دکتر روزی صد نفر مثل من و تو میبینه، حتماً میفهمید که تو بالاخره میری و من میمونم و پائیزها و این عطر لعنتی ات که این روزها هرجا که باشم هست ...
عجیب دلم میخواد اینروزها برم یجای دوری، شاید اگه همون سالها که بهم گفتی "پائیز که انقدر مریضی و شبیه مرده هایی برو یجایی که آب و هوا فرق کنه، نگران هزینه هاش نباش" به حرفت گوش میدادم الان حالم بهتر بود، حداقل از این بوها راحت میشدم، توی دلم بهت میگفتم "حداقل بگو باهم بریم ..." ولی تو همش کارهایی داشتی که هیچکس نمیتونست مثل خودت انجامشون بده!
هیچ وقت فهمیدی چرا پائیز انقدر افسرده میشدم؟ بخاطر این بود که من عاشق پائیزم و دلم میخواست پائیز حداقل عاشقانه باشه ...
اینروزها فرق کردم دیگه فقط محتاج و وابسته به تو نیستم، دوستهای جدیدی پیدا کردم ، دوستهایی از کار، از آرایشگاه و باشگاه، از وبلاگ واینستگرام، از ساختمون و وقتم رو باهاشون پر میکنم ولی این بوی عطر لعنتی که پائیزها انگار همه از همین عطر میزنن داره دوباره دیوونه ام میکنه، شمارهء دکتر رو گم کردم، اسمش هم یادم نمیاد، آها الان یادم اومد که یکی از نسخه های قدیمی رو دارم، حتماً روش تلفن داره.کاش جابجا نشده باشه آخه مطب قبلی جای پارک خوب داشت، باید برم ببینمش، بهش بگم نامردی کردی و خاطرات پائیز رو با خودت نبردی، باید ازش بپرسم ببینم چجوری میتونم این پائیزهای سنگین جامونده از تورو بندازم دور، باید بهم کمک کنه تا بتونم یک پائیزهای جدید بیارم توی خونه ام ...(:
مطمئنم یکی از خاطراتی که گذاشتی "پائیز" بود، تو هیچ وقت از پائیز خوشت نیومد، همیشه اوج بحث ها و اوج نبودنها و اوج خودخواهی هات در پائیز بود ...
برعکس من که انقدر عاشق پائیز بودم که حالم بد میشد... کاش همون روزها واست تعریف میکردم که دکتر بهم گفت نزار بشکنی، قرص بخور و بخواب تا حداقل خوابت تنظیم بشه، کاش بهت گفته بودم که دکتر خواسته تورو ببینه، شاید اگر باهام میومدی بهت میگفت که من پائیزها بیشتر از همیشه بهت احتیاج دارم ...
احتمالاً بهت میگفت که پائیز دستش رو بیشتر بگیر، حتماً بهت میگفت که میز ناهارخوری رو برای این جابجا کردم که صبح های پائیز بتونیم باهم رو به پنجره بشینیم و صبحانه بخوریم ، کاش میومدی و دکتر بهت میگفت حداقل توی پائیز این عطر لعنتی رو نزن ...
دکتر روزی صد نفر مثل من و تو میبینه، حتماً میفهمید که تو بالاخره میری و من میمونم و پائیزها و این عطر لعنتی ات که این روزها هرجا که باشم هست ...
عجیب دلم میخواد اینروزها برم یجای دوری، شاید اگه همون سالها که بهم گفتی "پائیز که انقدر مریضی و شبیه مرده هایی برو یجایی که آب و هوا فرق کنه، نگران هزینه هاش نباش" به حرفت گوش میدادم الان حالم بهتر بود، حداقل از این بوها راحت میشدم، توی دلم بهت میگفتم "حداقل بگو باهم بریم ..." ولی تو همش کارهایی داشتی که هیچکس نمیتونست مثل خودت انجامشون بده!
هیچ وقت فهمیدی چرا پائیز انقدر افسرده میشدم؟ بخاطر این بود که من عاشق پائیزم و دلم میخواست پائیز حداقل عاشقانه باشه ...
اینروزها فرق کردم دیگه فقط محتاج و وابسته به تو نیستم، دوستهای جدیدی پیدا کردم ، دوستهایی از کار، از آرایشگاه و باشگاه، از وبلاگ واینستگرام، از ساختمون و وقتم رو باهاشون پر میکنم ولی این بوی عطر لعنتی که پائیزها انگار همه از همین عطر میزنن داره دوباره دیوونه ام میکنه، شمارهء دکتر رو گم کردم، اسمش هم یادم نمیاد، آها الان یادم اومد که یکی از نسخه های قدیمی رو دارم، حتماً روش تلفن داره.کاش جابجا نشده باشه آخه مطب قبلی جای پارک خوب داشت، باید برم ببینمش، بهش بگم نامردی کردی و خاطرات پائیز رو با خودت نبردی، باید ازش بپرسم ببینم چجوری میتونم این پائیزهای سنگین جامونده از تورو بندازم دور، باید بهم کمک کنه تا بتونم یک پائیزهای جدید بیارم توی خونه ام ...(:
۱۶.۰k
۰۵ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.