قلب بنفش پارت 12(بعد مدت هاااا)🥳🥳🥳🥳
ارسلان:صبحونه خوبی بود هااا
دیانا:آره
ارسلان:راستی رضا یه پارتی گرفت تو خونش با عسل
دیانا:بقیه بچه ها شرکت هم میان
ارسلان:آره
دیانا:خب من برم حمام
ارسلان:برو تا من هم برم آماده شم
دیانا:مگه پارتی ساعت چنده
ارسلان:ساعت 2 میریم اونجا تا ساعت 12
دیانا:اوم.
ارسلان:خب برو حمام دیگه ساعت 11 و نیم شد،مهدیس زنگ زد
دیانا:باشه
ارسلان:الو
مهدیس:الو سلام
ارسلان:اون جریان رو اوکی کردم هستی رو طلاق میدم
مهدیس:اوکی شد خدافز
ارسلان:قطع کرد.رفتم و لباسامو در آوردم و یه شلوار پاکتی کرم پوشیدم و با یه پیرهن سیاه که دوتا دکمه اولش رو باز گذاشتم
دیانا:از حمام در اومدم و رفتم یه لباس کیوت سیاه پوشیدم و یه ساپورت جورابی سیاه و بوت هایی که ارسلان برام خریده بود و خیلی دوسشون داشتم و موهامو بافت زدم و یه کت سر لباس پوشیدم چون خیلی لختکی بود و با یه شال حریر سیاه و یه آرایش قهوه ای مانند
ارسلان:دیانا رو کشیدم و لب گرفتیم به اندازه ی 2 دقیقه و بعد رفتیم سوار ماشین شدیم
دیانا:ارسلان پانیذ گفت اومدیم 5 تا مشروب گیلاس (زیاد تو نخ این چیزا نیستم دیگه نمیدونم)بخر
ارسلان:اوکی
دیانا:راستی متین هم میاد ؟
ارسلان:متین نه نمیاد ،چون از شرکت اخراج شد
دیانا:آهان،پس نیکا ناراحت نمیشه؟
ارسلان:نیکا نه نیکا ناراحت نمیشه (بچه ها نیکا منشیه ارسلان زن و رضا منشیه مرد ارسلانه)
دیانا:برو زود بخر بیا دیگه
ارسلان:رفتم مشروب هارو گرفتم و رفتیم خونه رضا
رضا:هایییی شنبه رو یادت نره هاااا
ارسلان:میدونم اینجا هم ولم نمیکنی😂🙂
دیانا:سلامم
عسل:سلام گلبمممم❤️
دیانا:خیلیوقته همو ندیدیم
عسل:آره
.....
نیکا:چون متین نبود اصن بم حال نمیداد
دیانا:سلام نیکا
نیکا:سلم
دیانا:چته چسی چرا اینقدر
نیکا:نمیدونم
دیانا:بزار من یه لحظه برم و بیام
عسل:دخترا پارتی دیگه داره شروع میشه
پانیذ:واییی من برم دوباره خودمو چک کنم ببینم خوشکلم
عسل:از صب. تا حالا هزار بار خودتو نگا کردی تو آینه
پانیذ:وقتی رل ممد باشی این میشه
مهشاد:سلامممم
عسل:مث همیشه آخرین نفر میای ،مهراب اومد؟
مهشاد:آره اومد آجیش هم آورد (منظورش مهگله)
عسل:خوبه
دیانا:رفتم پیش ارسلان
ارسلان:دیانا کت رو در بیار
دیانا:نمیخوام
ارسلان:درش بیار
دیانا:نمیخواممم
ارسلان:اصن خودم درش میارم
دیانا:ارسلان هم شالمو هم کتم رو در آورد و منو به رقص دعوت کرد
نیکا:همه با رلشون داشتن میرقصیدن و فقد من بینشون تنها بودم یه پسری بود که انگار اونم مث من بودم اومد و منو به رقص دعوت کرد
..
نکته: نیکا-متین
مهشاد_مهراب
دیانا_ارسلان
عسل_ رضا
ممد _پانیذ
امیر داداش عسل
مهگل آجی مهراب
هستی زن اول ارسلان و ارمغان دختر ارسلان و هستی
...
نیکا:من هم رفتم
امیر:قشنگ مست شده بودم و نمیدونستم دارم چکار میکنم
داشتیم میرقصیدیم که هوس کردم ،بردمش تو اتاق و لباسشو در آوردم زیپشو باز کرد و س.وتین رو هم در آوردم
نیکا:نکن
امیر:ساکت شو
نیکا:نکن
امیر:ممه هاشو نکشون رو مزه کردم و بعد فشار دادم بدن سفیدش منو جذب کرده بود رفتم سمت شو.رتش و درش آوردم پاشو جمع کرد
نیکا:نکن(با گریه)
امیر:پاشو باز کردم و به.شتشو مالیدم .خودمم لباسمو در آوردم و مر.دونگیم رو کردم توش
نیکا:دیگه کارم ساخته شده بود
امیر:بعد از پشت شروع به طلمبه زدن کردم که...
دیانا:آره
ارسلان:راستی رضا یه پارتی گرفت تو خونش با عسل
دیانا:بقیه بچه ها شرکت هم میان
ارسلان:آره
دیانا:خب من برم حمام
ارسلان:برو تا من هم برم آماده شم
دیانا:مگه پارتی ساعت چنده
ارسلان:ساعت 2 میریم اونجا تا ساعت 12
دیانا:اوم.
ارسلان:خب برو حمام دیگه ساعت 11 و نیم شد،مهدیس زنگ زد
دیانا:باشه
ارسلان:الو
مهدیس:الو سلام
ارسلان:اون جریان رو اوکی کردم هستی رو طلاق میدم
مهدیس:اوکی شد خدافز
ارسلان:قطع کرد.رفتم و لباسامو در آوردم و یه شلوار پاکتی کرم پوشیدم و با یه پیرهن سیاه که دوتا دکمه اولش رو باز گذاشتم
دیانا:از حمام در اومدم و رفتم یه لباس کیوت سیاه پوشیدم و یه ساپورت جورابی سیاه و بوت هایی که ارسلان برام خریده بود و خیلی دوسشون داشتم و موهامو بافت زدم و یه کت سر لباس پوشیدم چون خیلی لختکی بود و با یه شال حریر سیاه و یه آرایش قهوه ای مانند
ارسلان:دیانا رو کشیدم و لب گرفتیم به اندازه ی 2 دقیقه و بعد رفتیم سوار ماشین شدیم
دیانا:ارسلان پانیذ گفت اومدیم 5 تا مشروب گیلاس (زیاد تو نخ این چیزا نیستم دیگه نمیدونم)بخر
ارسلان:اوکی
دیانا:راستی متین هم میاد ؟
ارسلان:متین نه نمیاد ،چون از شرکت اخراج شد
دیانا:آهان،پس نیکا ناراحت نمیشه؟
ارسلان:نیکا نه نیکا ناراحت نمیشه (بچه ها نیکا منشیه ارسلان زن و رضا منشیه مرد ارسلانه)
دیانا:برو زود بخر بیا دیگه
ارسلان:رفتم مشروب هارو گرفتم و رفتیم خونه رضا
رضا:هایییی شنبه رو یادت نره هاااا
ارسلان:میدونم اینجا هم ولم نمیکنی😂🙂
دیانا:سلامم
عسل:سلام گلبمممم❤️
دیانا:خیلیوقته همو ندیدیم
عسل:آره
.....
نیکا:چون متین نبود اصن بم حال نمیداد
دیانا:سلام نیکا
نیکا:سلم
دیانا:چته چسی چرا اینقدر
نیکا:نمیدونم
دیانا:بزار من یه لحظه برم و بیام
عسل:دخترا پارتی دیگه داره شروع میشه
پانیذ:واییی من برم دوباره خودمو چک کنم ببینم خوشکلم
عسل:از صب. تا حالا هزار بار خودتو نگا کردی تو آینه
پانیذ:وقتی رل ممد باشی این میشه
مهشاد:سلامممم
عسل:مث همیشه آخرین نفر میای ،مهراب اومد؟
مهشاد:آره اومد آجیش هم آورد (منظورش مهگله)
عسل:خوبه
دیانا:رفتم پیش ارسلان
ارسلان:دیانا کت رو در بیار
دیانا:نمیخوام
ارسلان:درش بیار
دیانا:نمیخواممم
ارسلان:اصن خودم درش میارم
دیانا:ارسلان هم شالمو هم کتم رو در آورد و منو به رقص دعوت کرد
نیکا:همه با رلشون داشتن میرقصیدن و فقد من بینشون تنها بودم یه پسری بود که انگار اونم مث من بودم اومد و منو به رقص دعوت کرد
..
نکته: نیکا-متین
مهشاد_مهراب
دیانا_ارسلان
عسل_ رضا
ممد _پانیذ
امیر داداش عسل
مهگل آجی مهراب
هستی زن اول ارسلان و ارمغان دختر ارسلان و هستی
...
نیکا:من هم رفتم
امیر:قشنگ مست شده بودم و نمیدونستم دارم چکار میکنم
داشتیم میرقصیدیم که هوس کردم ،بردمش تو اتاق و لباسشو در آوردم زیپشو باز کرد و س.وتین رو هم در آوردم
نیکا:نکن
امیر:ساکت شو
نیکا:نکن
امیر:ممه هاشو نکشون رو مزه کردم و بعد فشار دادم بدن سفیدش منو جذب کرده بود رفتم سمت شو.رتش و درش آوردم پاشو جمع کرد
نیکا:نکن(با گریه)
امیر:پاشو باز کردم و به.شتشو مالیدم .خودمم لباسمو در آوردم و مر.دونگیم رو کردم توش
نیکا:دیگه کارم ساخته شده بود
امیر:بعد از پشت شروع به طلمبه زدن کردم که...
۶.۳k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.