آرام باش عزیز من

آرام باش عزیز من
آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب
برق و بوی نمک
ترشح شادمانی ....

گاهی هم فرو می رویم
چشم هایمان را می بندیم
همه جا تاریکی است !

آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلألو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف !
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری
طالع می شود ...
دیدگاه ها (۱۱)

نمی نویسمت می ترسم تو را بخوانند شاید تو تنها نباشیولی تنهای...

در"نقاشی هایم"تنهاییم راپنهان می کنم...در"نوشته هایم"درددلم ...

عصرها شبیه دلتنگیهای عاشقانه ست..باید کناریکفنجان گرم و شیری...

کج‌خلقی هایم را جدی نگیرخوب درکم ‌کنمن از، از دست دادنتاز رف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط