بریده کتاب امشب...
#بریده_کتاب_امشب...
سه روز پیش، به تصادفی، خواجه کمال هروی، بازرگان معروف را دیدم. از خانه یکی از بزرگان شهر می آمد. چنان در هم و آشفته حال بود که نگرانش شدم و علت را پرسیدم ... و گفت:
همه می دانند که من مدت هاست گرفتار یک عارضه ی مزاجی هستم که گاه بی اختیار بادی از من صادر می شود. در گذشته, که مال و نعمت سر جایش بود, وقتی این اتفاق می افتاد, اطرافیان می گفتند عافیت باشد, عطسه سلامتی است. و دعای عطسه می خواندند. امروز که درمانده و مستاّصل, به تقاضای وامی به خانه ی این بزرگ رفته بودم, از قضا عطسه ای کردم. چند نفر از حاضران زبان به تعرض و حتا فحاشی گشودند که شرم نمی کنی در جمع ما محترمین ..وز می دهی؟ هرچه جزم و فزع کردم که عطسه ای بوده کسی گوش نکرد....!
حافظ ناشنیده پند | ایرج پزشکزاد
سه روز پیش، به تصادفی، خواجه کمال هروی، بازرگان معروف را دیدم. از خانه یکی از بزرگان شهر می آمد. چنان در هم و آشفته حال بود که نگرانش شدم و علت را پرسیدم ... و گفت:
همه می دانند که من مدت هاست گرفتار یک عارضه ی مزاجی هستم که گاه بی اختیار بادی از من صادر می شود. در گذشته, که مال و نعمت سر جایش بود, وقتی این اتفاق می افتاد, اطرافیان می گفتند عافیت باشد, عطسه سلامتی است. و دعای عطسه می خواندند. امروز که درمانده و مستاّصل, به تقاضای وامی به خانه ی این بزرگ رفته بودم, از قضا عطسه ای کردم. چند نفر از حاضران زبان به تعرض و حتا فحاشی گشودند که شرم نمی کنی در جمع ما محترمین ..وز می دهی؟ هرچه جزم و فزع کردم که عطسه ای بوده کسی گوش نکرد....!
حافظ ناشنیده پند | ایرج پزشکزاد
۸۲۶
۲۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.