part 26
جونکوک: ات اینجا چیکار میکنی
جه چانگ : اینجا چه خبره
جونکوک
دسته ات رو گرفتم و از هتل یکم دور شدیم
ات: چرا بدون خبر رفتی (با بغض )
جونکوک : ات ببین من مجبور شدم
خواستم دستشو بگریم اما دستمو پس زد
ات
دیگه نمی تونستم بغضم رو نگهدارم بغضم شکست و اشکام سرازیر شدن
نباید یه خبر میدادی با خودت چی فکردی فکردی یه یتیمه بدبخته پس هر کاری بکنم ناراحت نمیشه ( با گریه)
جونکوک
با دستمو گذاشتم رویه گونش و با انگشته شصتم اشکاشو پاک کردم اون وقتی به صورتش دست میزدم اون صورته نرمش بهم آرامش میداد
میدونی که خوشم نمیاد گریه کنی مگه نه
ات: اوهم (با گریه )
جونکوک
دستامو دوره کمرش حلقه کردم و به خودم نزدیکش کردم و بغلش کردم
ات
وقتی بغلم کرد منم دستامو دوره گردنش حلقه کردم و از تحه دلم گریه میکردم
جونکوک: هیسس گریه نکن گلم من که نمیخوام گلم پژمرده بشه
ات
از بغلش اومدم بیرون اشکامو پاک کردم و به چشمای گردش خیره شدم
چرا اونجوری رفتی چرا اونجوری ولم کردی
جونکوک: مجبور بودم باید میرفتم
ات: حفاظت اومد بخاطر همین رفتی
جونکوک: اره حافظم اومد و باید میرفتم
ات: حتا یه زره هم برات مهم نبودم که بگی داری میری( با بغض )
جونکوک
صورتشو با دستام قابل کردم و تو چشماش خیره شدم
تو گلی هستی که نمیتونم ازش دور بشم
ات: پس چرا
با گذاشتن لباش رویه لبام حرفم قط شد
شکه شده بودم هیچ کاری نمی کردم اما بعدش کم کم همراهی کردم خیلی لذت بخش بود انگار رویه ابرا بودم
جونکوک
بعد از چند مین ازهم جدا شدیم
خیلی دوست دارم
ات: م .. من منم دوست دارم
جونکوک
دسته ات رو گرفتم و رویه نیمکت نشستیم
ات
هیچ حرفی نمیزدیم سکوتی بینه مون بود تا اینکه کوکی این سکوت رو شکست
جونکوک
اگه بهش بگم که کی هستم یعنی بازم عاشقم میمونه دیگه دروغ بسه باید بهش بگم که کی هستم (تو ذهنش )
م .. من جئون جونکوک
ات: چی جئون جونکوک کیه هان صاحب این هتل می شناسیش
جونکوک: منم
ات: چرا حرفاتو نصفه نیمه میزنی
جونکوک: جئون جونکوک منم
ادامه دارد ^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.