«Reincarnation or dreaming? sleep or awake?»8
× کرمون کردی💢!
°یکی توضیح بده ما کجاییم اون دختره هم کجا فرار کرد!{→هنوز بغل کیسیه}
☆*پاک کردن خون دماغش*بزار برایت توضیح دهم پسرکم^_^!
№من کجااااااامممممم💢!!![نویسنده:یجوری ذوقم کرده]{→هایاکاوا}
☆شما در ایران سرزمین جاودانگی هستین🗿🍷✨!
بعد توضیح دادن*
✓که اینطور✨!*ژستی گرفته که خودشو کراش نشون بده*{→موریاما}
٪*گوجه فرنگی شده*سنپای...
°چی؟
٪حالت خوبه؟دردت نگرفت وقتی افتادی یا مثلاً سردرد گرفتی وقتی دانزی-چی شما رو تو توپ اندرمن حبس کرد بعد آورد اینجا؟*همچنان گوجه شده*(خدایا...ایکاش قضیه آلفا بودنمو...-استغفرالله؛-؛){وقتی این پرانتز رو میزارم یعنی کرکتر داره تو ذهنش با خودش حرف میزنه}
°هچیم نشده تو باید اینو از خودت بپرسی که لبو شدی-_-!
☆ / @ *جر خوردن از خنده*🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
®چرا میخندین:/؟
☆هیچی هیچی دخترم موضوع خصوصی است😂...!*خودشو گرفته نخنده*
@ *خوکی خندیدن*خوععععع خوععععع خوععععع🤣!
☆خاک تو سرت خوکی نخند😂🤣💔!
°گویی انگار همسن پدربزرگمی😐
☆خودمم نزدیک صد سالمم!
یهو همه باهم میگن_چیییییییی چند سالتههههه😳😳😳؟؟؟
☆...93سال/=
(همه پشم سپس برگ وهمچنان پر میریزند)
•/•*سرفه کردن در اثر خالی کردن مواد معدش*هان؟چیشده؟جن زده خونه رو؟
چندی اندی بعد*
☆*نگاه کردن به ساعت*خب...وقتشه که بخوسیم:)
@ مگه بخوابیم نبود/=
☆چرا ولی لر و هندیجان میگن بخوسیم چون لهجه خاصی دارن!
خب...همه رفتن بخوابن؛سیرین تیم تو یه اتاق سرخ رنگ وهر دو نفر در یک تخت«کیوشی با ایزوکی-کوگانی با میتوبی-سوچیدا با کاواهارا-فوریهاتا با فوکودا-بدبخت هیوگا هم شانسش با ریکو خوابوندتش😂💔🤦🏻♀️»ودر جهت شیپ کردن این دو کفتر عاشق کوروکو با کاگامی خوابید🗿🍷✨یه لولوش بزرگ بزنید به افتخار این شیپ💃🏻💞
وکایجو تیم هم همین طور«موریاما هم بدبخت باید با کاواهارا بخوابه[نویسنده:تحمل کن لگد وبوکساشو دیگه:)))]-کوجی با ناکامورا-وشیپ عسیس ما کیسی لبو شده با کاساماتسو»[نویسنده:باو...کیس مارکی که زدی همش تقصیر وسوسه های اسیان واشیان بود دیگه افسردگی روانی نگیر هنوز کلی فیلمبرداری باید بوکونی:/]
دانزی وشائو تو اتاق رینکا خوابیدن رینکا هم واسشون پتو و بالشت وچیزی که روش بخوابن هم گذاشت.
ساعت 3:30 از زبان کیسی*
تقریباً 3:30 گذشت ومن چشم نبستم.پشتم خیلی نزدیک به سنپای بود متوجه نشدم که نزدیکیم؛نفس های سنپای رو حس میکردم...دقیقاً پشت گردنم میزد.خجالت زده بودم تا اینکه...
یه دفعه یه صدا هایی به گوشم رسید.از اتاق خارج شدم وصدا ها رو دنبال کردم...رسیدم به پشت بوم؛پشت بوم یه پله هایی به سمت سقف بودن شجاعانه رفتم بالا ببینم چخبره...تا صدای رینکا-چین رو که در حال شعر خوندن بود به سرم زد که بهش بگم...«قضیه آلفا بودن ما چیه مامانبزرگ؟!»
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.