یک بغل شکوفه ی گیلاس
دین و فرهنگی که ما داریم، محصول صبر امیرالمؤمنین علیه السلام است. اما صبر بسیار ناگوار است که میفرماید:
«فصبرتُ و فی العین قَذَی وَ فی الحَلْقِ شَجَاً» [نهج البلاغه: خطبه ۳]
من صبر کردم، اما مانند کسی که تیغ تیز در چشمش بود و نمی توانست بیرون بیاورد و کسی که استخوان تیزی در گلویش فرو رفته است، نه پایین میرود و نه بیرون میآید.
کجا صبر کرد؟ آن وقتی که فاطمه زهرا علیهاالسلام از مسجد برمی گردد، میبیند که همه اموال حکومتی و بیت المال را غارت کرده اند، زحمات پیغمبر صلی الله علیه وآله را در معرض خطر قرار داده اند. اشک ریزان درب اتاق را باز کرد، میبیند امیرالمؤمنین علیه السلام دستش را روی زانوی خود قرار داده است و در گوشه اتاق نشسته است. در تمام این نُه سال زندگی با حضرت علی علیه السلام اولین و آخرین مرتبه ای بود که با ایشان با صدای بلند صحبت میکرد. همیشه به حضرت علیه السلام میفرمود: یا امیرالمؤمنین! اما در اینجا صدا میزند:
«یابنَ ابی طالِب علیک السلام اشْتَمَلْتَ شَمْلَۀَ الجَنینَ وَ قَعَدْتَ حُجْرَۀَ الظنین» [بحار الأنوار: ۱۴۸/۴۳، باب ۶، حدیث ۴]
مانند جنین در شکم مادر، خود را بستی و مانند تهمت خوردهها گوشه اتاق پنهان شده ای؟
حضرت علیه السلام بلند شدند. لباسهای رزم ایام جنگ احد و خندق را پوشیدند.
ذوالفقار را از نیام بیرون کشیده، فرمودند: دختر پیغمبر! راحت باش. دو سه قدم بیشتر دور نشده بود که مؤذن داشت میگفت: «اشهد ان لا اله الا الله»، دختر پیغمبر را صدا زد، فرمود: من آمادگی کامل دارم که به جنگ دشمن بروم، اما جنگ اتفاق بیافتد، نتیجه آن، خاموش شدن چراغ خدا برای ابد در کره زمین خواهد بود.
صدا زد: علی جان! من نیز مانند تو صبر و تحمل میکنم. فقط به خاطر این که این چراغ باقی بماند؛ از این حریم بیرون نمی آیم.
پ.ن اول: گفتاری از شیخ حسین انصاریان؛ کتاب صبر از دیدگاه اسلام، ص۳۶
پ.ن دوم: کوچه پس کوچه ای از غرب تهران
#فاطمیه
«فصبرتُ و فی العین قَذَی وَ فی الحَلْقِ شَجَاً» [نهج البلاغه: خطبه ۳]
من صبر کردم، اما مانند کسی که تیغ تیز در چشمش بود و نمی توانست بیرون بیاورد و کسی که استخوان تیزی در گلویش فرو رفته است، نه پایین میرود و نه بیرون میآید.
کجا صبر کرد؟ آن وقتی که فاطمه زهرا علیهاالسلام از مسجد برمی گردد، میبیند که همه اموال حکومتی و بیت المال را غارت کرده اند، زحمات پیغمبر صلی الله علیه وآله را در معرض خطر قرار داده اند. اشک ریزان درب اتاق را باز کرد، میبیند امیرالمؤمنین علیه السلام دستش را روی زانوی خود قرار داده است و در گوشه اتاق نشسته است. در تمام این نُه سال زندگی با حضرت علی علیه السلام اولین و آخرین مرتبه ای بود که با ایشان با صدای بلند صحبت میکرد. همیشه به حضرت علیه السلام میفرمود: یا امیرالمؤمنین! اما در اینجا صدا میزند:
«یابنَ ابی طالِب علیک السلام اشْتَمَلْتَ شَمْلَۀَ الجَنینَ وَ قَعَدْتَ حُجْرَۀَ الظنین» [بحار الأنوار: ۱۴۸/۴۳، باب ۶، حدیث ۴]
مانند جنین در شکم مادر، خود را بستی و مانند تهمت خوردهها گوشه اتاق پنهان شده ای؟
حضرت علیه السلام بلند شدند. لباسهای رزم ایام جنگ احد و خندق را پوشیدند.
ذوالفقار را از نیام بیرون کشیده، فرمودند: دختر پیغمبر! راحت باش. دو سه قدم بیشتر دور نشده بود که مؤذن داشت میگفت: «اشهد ان لا اله الا الله»، دختر پیغمبر را صدا زد، فرمود: من آمادگی کامل دارم که به جنگ دشمن بروم، اما جنگ اتفاق بیافتد، نتیجه آن، خاموش شدن چراغ خدا برای ابد در کره زمین خواهد بود.
صدا زد: علی جان! من نیز مانند تو صبر و تحمل میکنم. فقط به خاطر این که این چراغ باقی بماند؛ از این حریم بیرون نمی آیم.
پ.ن اول: گفتاری از شیخ حسین انصاریان؛ کتاب صبر از دیدگاه اسلام، ص۳۶
پ.ن دوم: کوچه پس کوچه ای از غرب تهران
#فاطمیه
- ۱۷.۰k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط