شکوه یاد شما از کفم عنان انداخت
شکوه یاد شما از کفم عنان انداخت
مرا خیال تو در حوض آسمان انداخت
گرفت دست دلم را و از فریب سراب
بدون واهمه در نهر پرنیان انداخت
عیارمهر مرا خواست تا محک بزند
مرا به حوصله در ظرف امتحان انداخت
از آستانه ی دوزخ به شاهراه بهشت
مرا چراغ دو چشم تو مهربان انداخت
نمی شناخت مرا غیر سایه ام در شهر
سرودن از تو مرا بر سر زبان انداخت
مرا نگاه پر از شور عاشقانه ی تو
هزار رعشه ی دلواپسی به جان انداخت
نداشت در نظرت قدر، جان خسته ولی
مرا اشاره ی چشم تو در گمان انداخت
خوشا که بر سر بی سایه ام به همت عشق
حریر نازک یاد تو سایبان انداخت
مرا خیال تو در حوض آسمان انداخت
گرفت دست دلم را و از فریب سراب
بدون واهمه در نهر پرنیان انداخت
عیارمهر مرا خواست تا محک بزند
مرا به حوصله در ظرف امتحان انداخت
از آستانه ی دوزخ به شاهراه بهشت
مرا چراغ دو چشم تو مهربان انداخت
نمی شناخت مرا غیر سایه ام در شهر
سرودن از تو مرا بر سر زبان انداخت
مرا نگاه پر از شور عاشقانه ی تو
هزار رعشه ی دلواپسی به جان انداخت
نداشت در نظرت قدر، جان خسته ولی
مرا اشاره ی چشم تو در گمان انداخت
خوشا که بر سر بی سایه ام به همت عشق
حریر نازک یاد تو سایبان انداخت
۱.۶k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.