یک جفت کفش

یک جفت کفش

چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش

یک جفت گوشواره ی آبی

یک جفت ...



کشتی نوح است

این چمدان که تو می بندی !



بعد

صدای در

از پیراهنم گذشت

از سینه ام گذشت

از دیوار اتاقم گذشت

از محله های قدیمی گذشت

و کودکی ام را غمگین کرد.

کودک بلند شد

و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت

او جفت را نمی فهمید

تنها سوار شد

آب ها به آینده می رفتند.



همین جا دست بردم به شعر

و زمان را

مثل نخی نازک

بیرون کشیدم از آن

دانه های تسبیح ریختند :



من ... تو

کودکی ...



... قایق کاغذی

نوح ...

... آینده

...



تو را

با کودکی ام

بر قایق کاغذی سوار کردم و

به دوردست فرستادم

بعد با نوح

در انتظار طوفان قدم زدیم
#گروس_عبدالملکیان
#deep_feeling
دیدگاه ها (۱)

بارانی که روزهابالای شهر ایستاده بودعاقبت باریدتو بعدِ سال ه...

#eye#blue#*_*#deep_feeling

هم چنان حالم خوب نیست !احساس می کنم شکست خورده ام ،در زمان ُ...

امروزذهنم پر است،از یک مادیان و کره اشفردا،برایت شعری عاشقان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط