زندگینامهشهدا
#زندگی_نامه_شهدا
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
#شهید_ناصر_بهداشت
علاقه زيادی به ولايت و رهبری داشتم😊.بعد از ازدواج، تنها به تهران رفتم تا با امام ملاقات کنم،اما بهم اجازه ديدار را از نزديک ندادند😔 ولی با اين وجود دو روز تمام در پشت درب بيت رهبری بدون آب و غذا نشستم😊💐💐
موفق شدم با امام ملاقات خصوصي داشته باشم😍. امام سرم را بوسيدند و سخنی زير گوشم گفتند😍که آن را به هيچ کس نگفتم😍✋💐💐💐
راستی 😊بهترين رزمنده در جبهه معرفي شده بودم 😊 و از امام جمعه ی اهواز انگشتری هديه گرفتم که روی عقيق آن نوشته بود:
روح منی خمينی بت شکنی خمينی😊😊😊😊😊💐💐💐
تا اينکه يکی از ياران امام پیش ایشون رفتند وبهشون گفتند که يک بسيجی برای ديدن شما آمده و دو روز است که برای ملاقات خصوصي پافشاري کرده و پشت درب نشسته 😊امام دستور داد:که من را پیش شون ببرند😊💐💐💐
به روایت از یکی از رزمندگان:
در محوطه گردان به همراه شهید بهداشت ايستاده بوديم در همين هنگام يكى از برادران كه از مرخصى برگشته بود رو به من كرد و گفت: «پدرت بيمار است و پيغام داده به شهر برگردى.» گفتم ان شاءاللَّه چند روز ديگر مرخصى مى گيرم و مى روم.
به هر حال به خانه برگشتم و وقتى ماجرا را براى پدرم بازگو كردم با آن حال بيمارش به ترمينال رفت و بليتى تهيه كرد و به من داد و گفت: «پسرم برايت بليت گرفتم فردا صبح به جبهه برو و سلام مرا به فرماندت آقای بهداشت برسان و بگو خداوند خيرش بدهد و من هميشه برايش دعا می کنم.»💐💐💐
شهید بهداشت كه ناظر گفتگوى ما بود گفت: «چند روز ديگر نه! همين الان به ديدن پدرت برو.» چند لحظه مكث كردم و گفتم من تازه آمدم ان شاءاللَّه چند روز ديگر برمى گردم. هنوز حرفم تمام نشده بود كه گفت: «من فرمانده تو هستم به تو مى گويم به خاطر احترام به پدرت همين الان به مرخصى برو.»
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
#شهید_ناصر_بهداشت
علاقه زيادی به ولايت و رهبری داشتم😊.بعد از ازدواج، تنها به تهران رفتم تا با امام ملاقات کنم،اما بهم اجازه ديدار را از نزديک ندادند😔 ولی با اين وجود دو روز تمام در پشت درب بيت رهبری بدون آب و غذا نشستم😊💐💐
موفق شدم با امام ملاقات خصوصي داشته باشم😍. امام سرم را بوسيدند و سخنی زير گوشم گفتند😍که آن را به هيچ کس نگفتم😍✋💐💐💐
راستی 😊بهترين رزمنده در جبهه معرفي شده بودم 😊 و از امام جمعه ی اهواز انگشتری هديه گرفتم که روی عقيق آن نوشته بود:
روح منی خمينی بت شکنی خمينی😊😊😊😊😊💐💐💐
تا اينکه يکی از ياران امام پیش ایشون رفتند وبهشون گفتند که يک بسيجی برای ديدن شما آمده و دو روز است که برای ملاقات خصوصي پافشاري کرده و پشت درب نشسته 😊امام دستور داد:که من را پیش شون ببرند😊💐💐💐
به روایت از یکی از رزمندگان:
در محوطه گردان به همراه شهید بهداشت ايستاده بوديم در همين هنگام يكى از برادران كه از مرخصى برگشته بود رو به من كرد و گفت: «پدرت بيمار است و پيغام داده به شهر برگردى.» گفتم ان شاءاللَّه چند روز ديگر مرخصى مى گيرم و مى روم.
به هر حال به خانه برگشتم و وقتى ماجرا را براى پدرم بازگو كردم با آن حال بيمارش به ترمينال رفت و بليتى تهيه كرد و به من داد و گفت: «پسرم برايت بليت گرفتم فردا صبح به جبهه برو و سلام مرا به فرماندت آقای بهداشت برسان و بگو خداوند خيرش بدهد و من هميشه برايش دعا می کنم.»💐💐💐
شهید بهداشت كه ناظر گفتگوى ما بود گفت: «چند روز ديگر نه! همين الان به ديدن پدرت برو.» چند لحظه مكث كردم و گفتم من تازه آمدم ان شاءاللَّه چند روز ديگر برمى گردم. هنوز حرفم تمام نشده بود كه گفت: «من فرمانده تو هستم به تو مى گويم به خاطر احترام به پدرت همين الان به مرخصى برو.»
- ۶.۶k
- ۰۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط