بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
حکایتی در مورد حجاب دختران
در روزگار سخت خودمانی زنی با ایمان و عفیفه زیستن می کرد وبسیار سر به سجده بود و ستایش فراوان قوت شبا نه و روزانه اش بود. اما این زن پاک دامن دردی داشت که حکیمان آن زمان از آن نگون
سار بودند.اما درد او درد بی فرزندی بود دردی سخت آری عجیب است اگر فرزند نداشته باشی درد میکشی که چرا فرزندی نداری اگر داشته باشی درد داری که چرا فرزندانت عذاب می دهند.آری این پوچی دنیاست.خلاصه پس از در خواست فراوان از پروردگار زن وهمسرش صاحب دختری زیبا شدند و نام او را هدیه گذاشتند چون هدیه خدا بود اما پس از آنکه دختر به سن تکلیف رسید حجابی شایسته نداشت وزن پاک دامن بسیار عذاب میکشید که چرا دختر چنین شده است.آنها برای چاره
ی این کار بر کران سترگی رفتند واز
دردشان او را آگاه شدند
سترگ چنین پاسخ گفت که چگونه میخواهید دخترتان نماز خوان شود در حالی که از کوچکی او را عادت به نماز نداده اید چگونه می خواهید دخترتان با حجاب شود در حالی که در بچگی به او حجاب نیاموخته اید. شما حتی میتوانستید حجاب را با بازی کردن به فرزندتان آموزش دهید که مثلا با کدام اسم از نزدیکان حجاب کند وبا کدام نکند بعد هم در آخر به او پاداش می دادید شما وقتی در خردسالی به کودک آموزش حجاب نمی دهید وقتی بزرگ می شود و از او در خواست حجاب میکنید او خود را در یک تنگنا می بیند و احساس می کند یک زندانی سخت برای او آماده شده است. اما سترگ گفت این کار هنوز دیر نشده است شاید سخنم در دختر آرامش وجود بگیرد و به حجاب روی آورد پس دختر را بر پیش گه آن حکیم دل سوخته آوردند دختر علت حجاب را پرسید سترگ جواب داد چند بیت از مولانا را خواند دانه باشی .مرغکانت بر چینند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
هر که حسن خویش را دادش مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
در پایان فرد حکیم گفت اگر همچون گل باشی و زیبایی خود را نمایان ننمایی همه کس تو را میچینند و بعد از مدت کوتاهی دور می اندازند
اما اگر می خواهی از دیوان و پلیدان سالم بمانی هم چو غنچه باشی که نه تنها سالم ماندی بلکه عاشق خدا نیز شده ای
یا علی
حکایتی در مورد حجاب دختران
در روزگار سخت خودمانی زنی با ایمان و عفیفه زیستن می کرد وبسیار سر به سجده بود و ستایش فراوان قوت شبا نه و روزانه اش بود. اما این زن پاک دامن دردی داشت که حکیمان آن زمان از آن نگون
سار بودند.اما درد او درد بی فرزندی بود دردی سخت آری عجیب است اگر فرزند نداشته باشی درد میکشی که چرا فرزندی نداری اگر داشته باشی درد داری که چرا فرزندانت عذاب می دهند.آری این پوچی دنیاست.خلاصه پس از در خواست فراوان از پروردگار زن وهمسرش صاحب دختری زیبا شدند و نام او را هدیه گذاشتند چون هدیه خدا بود اما پس از آنکه دختر به سن تکلیف رسید حجابی شایسته نداشت وزن پاک دامن بسیار عذاب میکشید که چرا دختر چنین شده است.آنها برای چاره
ی این کار بر کران سترگی رفتند واز
دردشان او را آگاه شدند
سترگ چنین پاسخ گفت که چگونه میخواهید دخترتان نماز خوان شود در حالی که از کوچکی او را عادت به نماز نداده اید چگونه می خواهید دخترتان با حجاب شود در حالی که در بچگی به او حجاب نیاموخته اید. شما حتی میتوانستید حجاب را با بازی کردن به فرزندتان آموزش دهید که مثلا با کدام اسم از نزدیکان حجاب کند وبا کدام نکند بعد هم در آخر به او پاداش می دادید شما وقتی در خردسالی به کودک آموزش حجاب نمی دهید وقتی بزرگ می شود و از او در خواست حجاب میکنید او خود را در یک تنگنا می بیند و احساس می کند یک زندانی سخت برای او آماده شده است. اما سترگ گفت این کار هنوز دیر نشده است شاید سخنم در دختر آرامش وجود بگیرد و به حجاب روی آورد پس دختر را بر پیش گه آن حکیم دل سوخته آوردند دختر علت حجاب را پرسید سترگ جواب داد چند بیت از مولانا را خواند دانه باشی .مرغکانت بر چینند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
هر که حسن خویش را دادش مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
در پایان فرد حکیم گفت اگر همچون گل باشی و زیبایی خود را نمایان ننمایی همه کس تو را میچینند و بعد از مدت کوتاهی دور می اندازند
اما اگر می خواهی از دیوان و پلیدان سالم بمانی هم چو غنچه باشی که نه تنها سالم ماندی بلکه عاشق خدا نیز شده ای
یا علی
- ۱.۷k
- ۰۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط