به مهتاب گفتم ای مهتاب

به مهتاب گفتم ای مهتاب

سر راهت به کوی او

سلام من رسان و گو

تو را من دوست می دارم

ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید

یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید ....
دیدگاه ها (۱)

چه روز قشنگی است آن روزی که تو پا به این دنیا گذاشتی...تو پ...

نگا دخترا به پسرا در سنین مختلف :پسر بزرگ تر از خودشون : جوو...

ای آسمانی ترین ستاره ی هستی !با تو ...جرقه های عاشق شدن ، در...

مـن تـو ورقــــای زنـدگـیم ""آس"" نـیسـتـم ""جـــُـوکــِـــر...

از لب لعل توام، کار به کام است، امشبدولتم بنده و اقبالم، غلا...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط