عشق پوچ
p۴۱ (آخر)
کوک ویو :
ا/ت رو بردن تو اتاق زایمان و منم با استرس منتظر بودم ، یکم ذوق داشتم بلاخره دارم بابا میشم ولی خب نگران ا/ت هم هستم . الان تقریبا صبح شده و ۱ ساعته که ا/ت توی اتاق زایمانه و هیچ خبری هم نبود که یهو در باز شد و پرستار اومد بیرون ، از جام بلند شدم و منتظر موندم تا یه چیزی بگه
پرستار : تبریک میگم هردو سالمن
کوک : خیلی ممنون ( لبخند ، ذوق )
چند دقیقه بعد دکتر هم اومد بیرون
از جام بلند شدم و رفتم سمت دکتر
کوک : میتونم بچه رو ببینم ؟
دکتر : بله ، بچه اونجاست ولی لطفا بهش دست نزنید ممکنه تنگی نفس بگیره
کوک : چشم
رفتم بالا سر بچه خیلی شبیه ا/ت بود
دلم میخواست بغلش کنم و کلی بوسش کنم ولی دکتر گفته بود بهش دست نزنم .
رفتم بالا سر ا/ت که کم کم بهوش اومد
کوک : خوبی ؟
ا/ت : آره
کوک : ا/ت من فکر کنم دارم دوباره عاشق میشم
ا/ت : چی ؟
کوک : جیا خیلی شبیه توعه انگار تو دوباره به دنیا اومدی
ا/ت : بسه نمک نریز ، ترسیدم
کوک : ( خنده )
ا/ت : مرض
پایانننننننن
فصل دوم : به زودیییییییی
به نظرتون چطور بود ؟
موافقین بین این دوتا فصل یه فاصله بندازم و یه فیک مافیای از یونگی بزارم ؟
تو کامنت ها بگین چیکار کنم
شرط ها ::
لایک : ۱۰
کامنت : ۱۰
لایک : ۱۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.