داستان خاکسپاری حافظ

"داستان خاکسپاری حافظ "




ادوارد براون شرق شناس نامی که سفرهای زیادی به ایران داشته مینویسد: در روزی که حافظ در میگذرد برخی مردم کوچه و بازار (ارازل اوباش) به فتوای مفتی شهر شیراز به خیابان میریزند و مانع دفن جسد شاعر در مصلای شهر می شوند، باین دلیل که او شراب خوار و بی دین بوده و نباید دراین محل دفن شود.
فرهیختگان و اندیشمندان شهر با این کار به مخالفت برمیخیزند.
بعد از بگو مگوی و جر و بحث زیاد یک نفر از آن میان پیشنهاد میدهد که کتاب او را بیاورند و از آن فال بگیرند هر چه آمد بدان عمل نمایند.
کتاب شعر را دست کودکی میدهند و او آن را باز میکند و این غزل نمایان میشود:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِروَد عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت........
همه از این شعر حیرت زده میشوند و سرها را بزیر می افکنند. بالاخره دفن صورت می پذیرد و از آن زمان حافظ " لسان الغیب" نامیده شد.

«تاریخ ادبیات ایران» نوشته ادوارد براون -جلد سوم
دیدگاه ها (۸)

توی یکی از فیلم های جیمز باند، یک دیالوگ جالب بود!هنرپیشه نق...

سلام دوستان عزیزم بلاخره آزاد شدم ممنونم از تک تک دوستای عزی...

فرمانده :برید جلو..خدا با ماست...سرباز :اگه خدا با ماست..پس ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط